بِالايْمَانِ وَ الْبَيِّنَاتِ[1]، من
در ميان شما، فقط روى قواعد: قَسَمو بَيّنَه (دو شاهد عادل و يا قَسَمى كه منكِر،
بواسطه إقامه دَعْوى از طرف مُدَّعِى، مىخورد) حكم مىكنم:
الْبَيِّنَةُ عَلَى الْمُدَّعِى وَ الْيَمِينُ عَلَى مَنْ أنكَر[2]
و حتماً هم بايد همينطور باشد؛ زيرا كه شريعت، داراى مَحكَمه است؛
داراى حكم و قواعد و قوانين است؛ اگر إنسان بخواهد از آن تجاوز و تخطّى كند، در
عالم هرج و مرج مىشود[3] دزد را
بايد در مَحكَمه بياورند و دو مرد
[1] -« وسآئل الشّيعة» ج 18، كتاب القضآء، أبواب كيفيّة
الحكم و أحكام الدّعوى، باب 2، حديث 1
[2] - همان مصدر، باب 3، حديث 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6
[3] - غزّالى در« إحيآء العلوم» ج 2، ص 176 روايت كرده است
كه: عُمَر شبى در مدينه به جستجو و تجسّس برخاسته بود؛ مردى را ديد كه با زنى در
حال فحشاء مىباشند. چون صبح شد به مردم گفت: شما به من بگوئيد: اگر إمامى مردى و
زنى را در حال عمل قبيح ببيند و بر آنها حدّ جارى كند، شما چكار خواهيد نمود؟!
گفتند: تو إمام هستى! علىّ عليه السّلام گفت:\i لَيْسَ ذَلِكَ لَكَ! إذًا
يُقَامُ عَلَيْكَ الْحَدُّ. إنَّ اللَهَ لَمْ يَأْمَنْ عَلَى هَذَا الامْرِ أقَلَّ
مِنْ أَرْبَعَةِ شُهُودٍ ثُمَّ تَرَكَهُمْ مَا شَآءَ أَنْ يَتْرُكَهُمْ.\E
« اينچنين حقّى براى تو نيست؛ در
آنصورت بر خودت حدّ جارى ميشود. خداوند بر اين أمر كمتر از چهار نفر شاهد را أمين
ندانسته است! و از آن گذشته آنها را تا جائى كه خودش خواسته است رها كرده و
واگذارده است!»
در اينجا غزّالى ميگويد: در اين
واقعه إشاره است بر آنكه عمر متردّد بود در اينكه: آيا ولىّ أمر ملسمين حقّ دارد بعلم
خود در حدود خدا حكم كند يا نه؟ فلهذا از ايشان بصورت سؤال و فرض تقدير، مطلب را
عنوان كرد از ترس آنكه مبادا چنين حقّى براى وى نباشد؛ و خودش نيز با إخبار به
اينكه چنين واقعهاى روى داده است، مورد حدّ قذف قرار گيرد.
و ما حصل رأى علىّ عليه السّلام
اين است كه: چنين حقّى براى او نيست. و اين بزرگترين دليل است كه شرع مقدّس طالب
ستر و پوشش كارهاى منكر و قبيح است. زيرا قبيحترين فحشاء و منكر، عمل زناست؛ و
آنرا فقط منوط به شهادت چهار نفر مرد عادل كرده است كه مشاهده نموده باشند: آلت
رجوليّت مرد را در آلت انوثيّت زن همچون ميل سرمه دان در سرمه دان، و اين هيچگاه
اتفّاق نمىافتد.
و اگر أحياناً قاضى شخصاً علم به
اين عمل پيدا كند، حقّ ندارد آنرا بازگو كند. انتهى كلام غزّالى