responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ميعاد نور نویسنده : شريعت، محسن    جلد : 1  صفحه : 212

خود جاى گرفت. ابراهيم پس از مدتى مجددا به نزد ساره بازگشت. در آن روزگار حضرت ابراهيم با ساره و اسحق در سرزمين كنونى بيت‌المقدس زندگى مى‌كردند. ابراهيم به سرزمين بيت‌المقدس بازگشت و زندگى عادى و پيامبرگونه‌اش را در ميان امتش پى گرفت.

داستان ادب‌

1- مالك‌بن‌دينار گويد: شبى خانه خدا را طواف مى‌كردم. نوجوانى را ديدم پرده كعبه گرفته مى‌گويد: پروردگارا! لذتها تمام شد ولى آثار آن باقى است. يارب! چه بسا يك ساعت شهوت، حزن طويلى در پى داشته است. پروردگارا! عقوبت و ادب كردن تو جز با آتش نيست و ... او در اين حال بود كه فجر طالع شد. مالك مى‌گويد: دستانم را بر سر گذاشتم و با گريه و ناراحتى گفتم: مادرت به عزايت بنشيند مالك! در اين شب نوجوانى در عبادت بر تو سبقت گرفت.

2- روزى شبلى به راه باديه مى‌رفت. جوانى را ديد چون شمع مجلس، قد برافراشته و شاخه چندى نرگس به‌دست گرفته و قصبى به سر بسته و نعلين به پا كرده و خرامان، با لباس فاخر و با ناز و تكبر چون كبكى ايمن از باز، قدم برمى‌دارد. شبلى از سر مِهر نزد او رفت و گفت: اى جوان زيبنده! چنين گرم از كجا مى‌آيى و عزم كجا دارى؟ جوان گفت: از بغداد مى‌آيم صبحگاه از جا بر آمده و اكنون راه دشوارى در پيش دارم (به زيارت حرم‌الهى‌مى‌روم). شبلى گويد: پنج روز براى بودم. وقتى به حرم رسيدم ديدم يكى مست‌افتاده. ديدم همان جوان است كه در بيابان ديده بودم. تا مرا از دور ديد آهسته و نالان از پيش كعبه آواز داد و گفت: شبلى مرا مى‌شناسى؟ من همان‌

نام کتاب : ميعاد نور نویسنده : شريعت، محسن    جلد : 1  صفحه : 212
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست