نام کتاب : ميعاد نور نویسنده : شريعت، محسن جلد : 1 صفحه : 199
ديدم دو طبق از آسمان فرود آمد كه دو پارچه
بر آن نهاده شده بود؛ طبقها در پيش وى نهاده شد. ميوههايى بر آن طبق ديدم كه مثل
آن هرگز نديده بودم. وى بر من گريست و گفت: اى طاووس!- از اينكه مرا شناخت تعجبم
زيادتر شد- گفتم: لبيك ياسيّدى. گفت: تورا بدين حاجت است؟ گفتم: به جامه حاجتم
نيست. اما بدان چه در طبق است آرى. وى مشتى از آن به من داد و من به طرف جامه
احرام خود بستم. آنگاه وى يكى از آن پارچهها را رداى خود كرد و ديگرى را ازار و
روى بر مروه نهاد و مىگفت: «رب اغفرلى و ارحم و تجاوز
عما تعلم و انك انت الأعز الاكرم». من در عقب وى رفتم. شلوغى و
جمعيت ميان من و او فاصله انداخت. يكى از صالحان را ديدم، از او پرسيدم كه آن جوان
كيست؟ گفت: يا طاووس تو او را نمىشناسى! او راهب عرب است. او مولانا زينالعابدين
علىبن الحسين (ع) است.[1]
3- ذالنون مصرى گفت: جوانى را در طواف كعبه با تنى نزار و روى زرد و
ضعيف ديدم كه گويى استخوان گداختهاى بود. نزديك رفته به او گفتم: گمانم كه تو
محبى و از محبت بدين سان سوخته و گذاخته شدهاى. گفت: بلى. گفتم: محبوب به تو
نزديك است يا دور؟ گفت: نزديك. گفتم: موافق است يا مخالف؟ گفت: مهربان و موافق.
گفتم: سبحان اللّه! محبوب به تو نزديك و موافق و مهربان است و تو
بدينگونه نزار و نحيفى؟ گفت: اى بطّال! مگر تو نمىدانى كه آتش قرب و موافقت بس
سوزندهتر از آتش بُعد و مخالفت است. چه در قرب بيم فراق است و زوال و در بُعد
اميد وصال. مرا از گفته او تغيير حالت پديد گشته و بر قول او اذعان كردم.[2]