responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ميعاد نور نویسنده : شريعت، محسن    جلد : 1  صفحه : 198

و گله گوسفند خود را جمع‌آورى كرد و به اتفاق ساره، همسر خود و برادر زاده‌اش حضرت لوط، به سوى سرزمين شام حركت كرد.

حضرت ابراهيم به جهت تعصب و غيرتى كه نسبت به همسر جوان و زيباى خود داشت و هم از جهت آگاهى و اطلاعى كه از ناامنى‌هاى بين راه و هوسبازيهاى مأموران حكومتى داشت، همسر خود را در محفظه‌اى گذاشت كه از ديد نامحرمان در امان باشد. او در مسير راه به قلمرو و مرز حكومت قبطيان رسيد.

داستان ادب‌

1- از ابراهيم ادهم نقل است كه گفت: شبها فرصت مى‌جستم تا كعبه را از طواف خالى يابم و حاجتى بخواهم، ولى فرصتى نمى‌يافتم. تا شبى باران زيادى آمد. من فرصت را غنيمت شمرده، به طرف كعبه رفتم. آن جا را خلوت يافتم. طواف كردم و دست در حلقه زدم و عصمت از گناه خواستم. ندايى شنيدم كه گفت: تو عصمت از گناه مى‌خواهى و همه خلق اين را از من مى‌خواهند. اگر به همه عصمت دهم، درياى غفورى و غفارى و رحيمى و رحمانى من كجا رود و به چه كار آيد؟ پس گفتم: «اللهم اغفرلى ذنوبى».[1]

2- طاووس يمانى گويد: سالى به حج رفته بودم؛ خواستم ميان صفا و مروه سعى كنم. چون به كوه صفا رسيدم جوانى را با جامه كهنه ديدم كه آثار صالحان در روى او مشاهده مى‌شد. چون چشمش به كعبه افتاد، رو به آسمان كرد و گفت: «انا عريان كما ترى، انا جائِع كما ترى فيما ترى يا لن‌ترى و هو لا يُرى». لرزه بر اعضايم افتاد. نگاه كردم‌


[1] - تذكره‌الاوليا، ص 407.

نام کتاب : ميعاد نور نویسنده : شريعت، محسن    جلد : 1  صفحه : 198
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست