responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 199

چشم كسانى كه چشم دوخته‌اند به دست آدمى.

راستى هيچ مزه فقر را چشيده‌ايد؟

صبحگاهى رفت و از اهل كرم‌

كس ندادش نه پشيز و نه درم‌

درهمى در دست و در دامن نداشت‌

ساز و برگ خانه برگشتن نداشت‌

رفت سوى آسيا هنگام شام‌

گندمش بخشيد دهقان يك دو جام‌

براى پيرمردى كه يك پول سياه ندارد، يك دو جام گندم يعنى همه چيز!

قدرش از پول‌هاى انباشته در حساب اغنيا، فزونتر!

گندم را در دامن خود گره زد و به راه افتاد. اكنون چه فكرها كه براى آن نمى‌كند و بر توسن خيال تا كجا كه نمى‌تازد!

مى‌خريد اين گندم ار يك جاى كس‌

هم عسل زان مى‌خريدم، هم عدس‌

آن عدس در شوربا مى‌ريختم‌

وان عسل با آب مى‌آميختم‌

پيرمرد مست عيش و طرب خويش، كلماتى نيز بر زبان مى‌راند:

خدايا چه مى‌شد گره از كارم مى‌گشودى؟ اى گره گشاى بى‌همتاى! آخر من كه غير از تو كسى را ندارم.

بيچاره هنوز سخن خويش را به پايان نبرده بود كه ... خدا براى كافر نياورد؛ ديد گره دامنش گشوده شده و همه سرمايه‌اش به زمين ريخته! خونش به جوش آمد و ديگر نتوانست زبان در كام نگه دارد.

... و چه حرف‌ها كه با خدا نگفت:

سال‌ها نرد خدايى باختى‌

نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 199
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست