responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 126

«شما بيا يك كارى بكن و براى خدا از قم دست بكش و برو در مشهد بمان. خدا دنيا و آخرت تو را مى‌تواند از قم به مشهد منتقل كند.»

تصميم گرفت. دلش باز شد و ناگهان از اين رو به آن رو شد.

تبسمى كه مدت‌ها بود از لب‌هاى او محو شده بود، دوباره به لب‌ها بازگشت و چشمانى كه چندى بود از غصه به گودى نشسته بود، دوباره درخشيد.

از قم دست كشيد، به مشهد آمد و لحظه به لحظه ديد كه خدا چگونه دنيا و آخرت او را آنگونه كه خود مى‌خواهد رقم مى‌زند.

نه تنها او ديد كه ما نيز ديديم.

آن جوان برنا كه روزى خود سر در گريبان غم و اندوه فرو برده بود، امروز پايان شب سر به گريبانى ماست!

يعقوب كه مى‌رفت، به ما پيرهنى داد

مى‌گفت كه تو يوسف كنعانى مايى‌

او را مى‌شناسيد؟!

نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 126
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست