responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 125

او گپى بزند. معالجات در مشهد جواب نمى‌داد. پدر مطلقاً نمى‌ديد و او بايستى دستش را مى‌گرفت و راهش مى‌برد ...

سخت است ديده نبيند! ديده‌اى كه غمخوار ساير اعضاست. ديده‌اى كه گريه كن همه است:

من از چشمان خود آموختم درس محبت را

كه هر عضوى به درد آيد به جايش ديده مى‌گريد

خدا مى‌داند كه اين امر براى او كه جوانى حساس و لطيف و عاطفى بود، تا چه حد سخت و دشوار مى‌نمود!

نمى‌دانست چه كند. اگر مى‌آمد مشهد، از همه آرزوهاى خويش و آينده و سعادت خويش باز مى‌ماند و اگر مى‌ماند قم، فكر پدر لحظه‌اى راحتش نمى‌گذاشت.

ترديد، خوره جان آدمى است. نمى‌دانم تاكنون در اوان جوانى به چنين مخمصه‌هايى برخورده‌ايد؟

انسانى ايستاده بر سر دوراهى؛ بى‌هيچ نشانى و يا علامتى از درون و برون!

آه، كه چقدر دشوار است!

به جدّ خويش متوسل شد. نمى‌دانم ... يك لحظه دستش را گرفتند، نمى‌دانم ... فقط مى‌دانم هر چه بود در آن عصر تابستانى مسير او را بردند به خانه دوستى.

دولت‌سرايى كه مضطرب و نگران و مردد در آن وارد شد، بشاش و آسوده بيرون آمد!

سيدعلى براى او خيلى عزيز بود. شنيدن اين جمله از او كه «خيلى دلم گرفته و ناراحتم ...» فشردش. دلش را به رنج آورد. حرف‌هايش را شنيد، تأمل مختصرى كرد و گفت:

نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 125
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست