بالاتر بود. لذا بهنظر مىرسيد كه به خاطر
محل كار، خود زنان و واحد خانواده، تحصيلات و فرصتهاى برابر، ضرورى شده بودند.
مشاغل حرفهاى نيز براى اولينبار، براى زنان تحصيل كرده آزاد شد.
جامعه نياز به كارهايى داشت كه داشتن سواد براى انجام آنها لازم بود، لذا مدارس
عمومى و كتابخانههاى عمومى، سازمانهاى اصلى و ضرورى بهحساب مىآمدند. وقتى زنان
طبقه متوسط مىتوانستند در دانشگاه حضور پيدا كنند، بهدنبال مشاغل تخصصى مثل
«معلم و كتابدار» بودند. اگر چه مردان اين كارها را انجام مىدادند اما زنان
دستمزد كمترى دريافت مىكردند و براى كار با بچهها مناسبتر بهنظر مىرسيدند.
در دانشگاهها و دانشكدههاى سراسر كشور نيز اوضاع مشابه بود. زنان
دانشجو براى «آزادى و برابرى» سخنرانى و تبليغ مىكردند كه نه تنها شامل آموزش و
تحصيلات برابر (برخوردارى از آموزشى كه «اصيل و مردانه» است نه آموزشى كه تزئينى،
غيرحرفهاى و زنانه است بلكه شامل برخوردارى از فرصتهاى برابر نيز بود. مانند دهه
شصت، جوانان اين دوره نيز تأثير زيادى بر فرهنگ داشتند. مردان و زنان دانشجوى دوره
ليسانس با ارزشهاى سنّتى مخالفت مىكردند و قوانين و روابط جديدى را وضع
مىكردند. با اين وجود، مشكلات مربوط به برابرى مردان و زنان شايع بود، چون انتظار
مىرفت كه زنان فارغالتحصيل هم ازدواج كنند و هم شاغل باشند. رفتار اين زنان
آنقدر غيرعادى بود كه زنان «نسل اول» از مشغوليت و تمايل آنها به روابط جنسى، آنها
را گيج و افسرده به روابط شده بودند.