هستند. آنها ادعا مىكنند كه تعداد مردان در
دنيا بايد بيشتر شود. از طرف ديگر برخى مردان به صورت تجاوزكارانهتر ادعا مىكنند
كه بايد تعداد «زنان» كمتر شود [البته تحت عنوان آنچه كه آنها اكنون بهعنوان نياز
به آزاد كردن مردان از ظلم فمينيسممىبينند.]
با اين حال انتقادات هر دو جنس از فمينيسم در يك موضوع اصلى اشتراك
دارد، فمينيسم بيش از حد، رو به جلو پيش رفته است. فمينيسم نه تنها از روى اشتباه
نظريههاى برابرى نسل اول و موج اول نسل دوم خود را طورى بازنويسى كرده كه چيزى
اساساً متفاوت و متناقض معنا دهد بلكه در انجام اين كار به مردم- زن، مرد، دختر،
پسر- آسيبسياسى و اجتماعى جدى وارد آورده است.
زن به عنوان قربانى
اكثر منتقدين فمينيسم در برخى مسيرهاى انتقادى خود، به اين مطلب
اشاره مىكنند كه فمينيسم تمايل دارد همه زنان را بهعنوان قربانى ببيند.
فمينيستها ادعا مىكنند همه قوانين تبعيضآميز، آشكارا ستم پيشه نيستند، بلكه در
جايى كه قانون بهدلخواه براساس جنسيت، تبعيض قائل مىشود، ظلم وجود دارد. با اين
حال، وقتى ظلم بهواسطه نظريهپردازى فمينيستها ايجاد مىشود، تمايل به ايجاد
مصالحه دارند. صرفنظر از پيامدهايى كه بواسطه اعمال تئورىهاى فردى يا جمعى آنها
ايجاد مىشود، فمينيستها اغلب خود را متهم به جنسيتگرايى نمىبينند. چون آنها
هميشه فقط قربانى هستند.