كه «مردان بايد رفتار خود را اصلاح كنند».
در تحليل نهايى، پذيرش وجود تفاوتهاى فطرى خصوصاً تفاوتهاى اخلاقى و
معرفتشناختى، براى فمينيسم كاملًا مهم شد.
نظريات تئوريكى كه در برابر فمينيسم مقاومت مىكنند نيز گاهى
«فمينيسم» ناميده مىشوند، همان طور كه مكاتب فلسفى كه عليه نظريه فلسفه استدلال
مىكنند، فلسفه ناميده مىشوند. اخيراً «كريستينا هاف- سامرز»، خود و «كاميل
پاگليا» را فمينيستهاى «مخالف» ناميده است. من نيز خود از اينكه يك «فمينيست
افراطى» ناميده مىشدم، لذت مىبردم. اما گل «رز» با هر نام ديگرى، باز هم «رز»
است و پاگليا، سامرز و من همگى نسبت به فمينيسم [همانطور كه در بالا توضيح داده
شد] منتقدين شديدى هستيم. اگر چه پاگليا، سامرز و كلاين انتقادات خاص خود را بر
عرصههاى مختلف فمينيسم متمركز مىكنند، هر سه در مورد يك ادعاى اصلى و حداقل در
نگاه اول طعنهآميز با هم توافق دارند. فمينيسم، حداقل فمينيسمى كه در دستان موج
دوم پرورده شده است، براى زنان مضر است. دستورالعمل اين است كه به «آينده» برويم؛
يعنى اهداف سياسى و اجتماعى فمينيستهاى نسل اول و موج اول نسل دوم را دوباره
بپذيريم.
با اين حال اين زنان تنها منتقدين فمينيسم نيستند. مردان با وجود و
شايد به علتِ ترس از اينكه طرد شوند يا مورد تعقيب قانونى قرار گيرند، يا اينكه به
نامهاى جنسيتگرا آزاردهنده و حتى متجاوز جنسى ناميده شوند، شروع به مبارزه
[مبارزه متقابل] كردهاند. از يك طرف برخى مردان حامى زنان