responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : راز درخت سيب نویسنده : توكلى، يعقوب    جلد : 1  صفحه : 55

مسلمانان! مسلمانان! خدا را!

چنان بى رحم زد زخم جدايى‌

كه گويى خود نبوده است آشنايى‌

برفت و طبع خوشباشم حزين كرد

برادر با برادر كى چنين كرد

مگر خضر مبارك پى تواند

كه اين تنها بدان تنها رساند

و همزمان با تكان دادن صندلى گهواره‌اى‌اش، نگاهش به دور دست‌ها فرو رفت. خاطرات گذشته‌اش دوباره تداعى مى‌شود ...

خيابان‌هاى تهران قديم‌

فرانسواى جوان و ماريا در حال رفتن به منزل صحبت مى‌كنند، صداى آنها شنيده نمى‌شود. هوا سرد است و كلاه بر سر دارند.

ناگهان ماريا خواهش مى‌كند كه از او جدا شود و فرانسوا تنها به منزل مى‌رود، اما كنجكاو از جدايى ناگهانى همسرش كه كجا رفته است؟ و چرا او را همراه خود نبرده است.

ماريا از داخل يك آزمايشگاه بيرون مى‌آيد، بسيار خوشحال به طرف منزل حركت مى‌كند، اما در عين خوشحالى نگران نيز هست. در راه يك جوان ناشناس با موتور كنار او مى‌ايستد، از يقه‌اش كاغذى درمى‌آورد و به دست وى مى‌دهد، مى‌گويد؛ «خانم! اين را به آن رؤساى فرانسوى‌تان بدهيد».

ماريا: شما؟!

جوان: خودتان مى‌فهميد.

ماريا با خواندن كاغذ به طرف خانه مى‌رود، كمى ناراحت شده است.

نام کتاب : راز درخت سيب نویسنده : توكلى، يعقوب    جلد : 1  صفحه : 55
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست