توسعهگرايى با استفاده از الگوهاى بيرونى و مبتنى بر وابستگى
به بيگانگان، بر روند تكاملى الگوى تعالى در اين دوران تأثير شايانى داشت. درحقيقت
فرايندى كه در عصر پهلوى دوم با سرعت بهسوى ترقىخواهى در جريان بود، موجد
چالشهاى مختلف ازجمله بحران هويت درايران گرديد. از سوى ديگر نيز ترقىخواهى كه
از زمان مشروطيت به بعد در ايران بهعنوانگفتمان غالب، ظهور آشكارى داشت،
ناكارآمدى خود را در عرصه عمل به اثبات رسانيد. بدينترتيب، زمينه براى تكامل
مبانى الگوى تعالى و شكلگيرى انقلاب اسلامى فراهم گرديد.
دهههاى 1340 و 1350 با توجه به احياى تفكر دينى و روند تكاملى
تعالىطلبى، در تاريخ معاصر ايران و شكلگيرى زمينههاى پيروزى انقلاب اسلامى
جايگاه ويژهاى دارد. در اين دو دهه، جريانى اصيل در شكل و محتواى حقيقى آن در
عرصه تفكر نوين دينى پديد آمد كه رهبر واقعى و بىمنازع آن امام خمينى (قدس سره)
بود.
آيتالله بروجردى در فروردين 1340 درگذشت، پس از رحلت ايشان جريانى
پديد آمد كه گردانندگان آن با تشكيل نشستهاى هفتگى همايشگونه، به طرح ديدگاههاى
خود درباره مسئله مرجعيت و وحدت يا كثرت آن پرداختند. در واقع اغلب آنان دريافتند
كه تنها راه نجات اسلام از تسلط مكتبهاى فكرى رقيب، پرداختن به مبارزهاى عقيدتى-
سياسى و روى آوردن به مرجعيت دينى- سياسى است. بىترديد اين رويكرد با جهتگيرى
فكرى قشرهاى متوسط، ميانهرو و روشنفكر جامعه نيز سازگارى بيشترى داشت.[1] در موج جديد احياى تفكر دينى، برخى
روحانيان و در رأس آنها امام خمينى (قدس سره) مىكوشيدند سياست را به محور مرجعيت
بازگردانند. اسلام سياسى احياشده به كمك آراى امام خمينى (قدس سره) كه به طور مشخص
با انتشار كتاب كشف اسرار انتشار يافت، بهتدريج اساس
فعاليت و رقابت سياسى شد و در طول دهههاى 1340 و 1350 تا 1357 به صورت ايدئولوژى
برتر درآمد و توانست تودهها را بسيج نمايد. همچنين الگوى «ولايتفقيه» در ديدگاه