نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه جلد : 1 صفحه : 43
عون و جعفر را روى دست گرفته و پيش مىآيد.
دو خط خون، رديف جا پاهاى مرد را مىپوشانند. خط خون دو فرزند. حسين عليه السلام
پيش مىآيد و نگاهش به خيمه زنان است. منتظر كه زينب عليها السلام به ناله بيرون
بيايد ولى صحرا بدجورى ساكت است. از تمام درزهاى خيمه زنان انگار سكوت مىتراود.
نه مويهاى ... نه شيونى ... نه گلايهاى ... هيچ!
كجاست زن؟ كجاست عشق فرزند؟ كجاست مادر با تمام مهر و عاطفهاش؟ اين
فرزندان پاره پاره از آن اويند و هيچ صدايى نمىآيد. زن نمىگريد؛ نمىنالد. از
خيمه بيرون نمىآيد؛ و نمىگذارد كسى بگريد؛ بنالد.
سكوت ... سكوتى كه از جنس صبر حتى نيست؛ از جنس خالص عشق است. دو
قربانى او، دو نتيجه هستى او، آن قدر حقيرتر از تمام وسعت عشقاند كه حتى براى
ديدنشان بيرون نمىآيد. مبادا حسين عليه السلام ...
حس! حسى فراتر، گرمتر و زيباتر از مادر بودن و زن بودن است كه در
اين لحظه او در خويش فرو برده است. اين برادر عجيب، آن قدر فراتر از دوست داشتن
است كه عشق مادرانه را راحت مىشود پيش پايش سر بريد.
آه، فقط خدا مىداند كه اين روزها چقدر ما به هويتى چنين، به روحى
چنين، به عشقى كه ما را از اين مرز بندى تنگ برهاند نياز داريم. اين روزها؛ اين
روزهاى قحطى!
آدمها پشت سر هم روى يك مدار ساده مىچرخند. تكرار مىشوند.
دور مىزنند. مردها مثل هم، زنها مثل هم! با هويتى كاملًا تعريف
شده.
خط كشى شده؛ مصوب و قانونى. همه طبق ماهيت معلومشان رفتار مىكنند:
- «مرد است ديگر، حالا يك وقت هم از كوره در مىرود. فحشى، كتكى ...
نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه جلد : 1 صفحه : 43