responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه    جلد : 1  صفحه : 10

وقتى براى موازى بودن راهى نيست‌

«دو خط موازى، در بى نهايت، در ابديت هم، به هم نمى‌رسند.»

مرد اين را نمى‌دانست وقتى تصميمش را گرفت. مى‌خواست موازى بماند. گفت طورى مى‌رويم كه به هم نرسيم. براده‌اى كه در دورهاى دلش پنهان بود خنديد؛ من اما نخنديدم. از پشت پلك تاريخ، مرد را مى‌پاييدم و دلم مى‌خواست بتواند موازى بماند. زندگى من به عاقبت تصميم مرد گره خورده بود. تركيب عجيبى بوديم:

من بيرون بودم؛ پشت پلك تاريخ!

مرد وسط صحرا بود؛

و براده در اعماق مرد؛

و يك تصميم ما را به هم مى‌پيوست.

شانه در پيچ موج‌ها فرو رفت و نرم تا شانه‌هاى زن پايين آمد. مرد در آينه به او خنديد. نعلين پوشيد. پرده‌ى خيمه را بالا زد. صبح صحرا را

نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه    جلد : 1  صفحه : 10
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست