... رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ
هَدى.[1] «پروردگار
ما آن كسى است كه همه چيز را خلق نموده و سپس هدايت فرموده است».
كه مراد هدايت تكوينى به وسيله قانون طبيعت است.
و منظور ما از اين سخن كوتاه درباره قانون تكوينى در اينجا اين است
كه قانون تكوينى كه به معناى روابط خاص بين موجودات اين جهان است، منشأ و علّت جعل
قانون تشريعى خواهد بود و از اين راه رابطه عالم تشريع با عالم تكوين مقرر خواهد
شد؛ چنانكه اشاره خواهيم نمود.
امّا «قانون تشريعى» عبارت است از: حكم كلّى كه روابط بين خالق و خلق
و همچنين بين افراد و يا جوامع بشرى را به صورت عادلانهاى تنظيم و تثبيت نمايد.
مجموع قوانين را به سه دسته تقسيم نمودهاند: حقوق بين المللى، حقوق
سياسى و حقوق مدنى. با اين بيان كه مجموع افراد بشر از ملل و اقوام مختلفى تشكيل
يافته است و براى تنظيم روابط ميان اين ملّتها قوانينى تدوين شده و اصول آن قوانين
عبارت است از «حقوق بين الملل» كه روابط ملّتها به اين وسيله تنظيم مىگردد.
ديگر آنكه چون اصلاح امور كشور از طريق روابط فرماندهى و فرمانبردارى
تحقق مىيابد تا عموم افراد ملّت بتوانند در جامعه به خوبى زندگى كنند، وجود
قوانينى ضرورى است كه ضامن حسن اداره و حفظ آن جامعه باشد و اصول اين قوانين را
«حقوق سياسى» تشكيل مىدهد؛ زيرا سياست به معناى حسن تدبير و اداره امور كشور است.[2]
[2] -« سياست» در لغت چنين تفسير مىشود:« ساس القوم»-
دبّر امرهم: ملّت را اداره كرد، حكمرانى كرد.
« سياست»:- اداره: حسن تدبير،
كاردانى( فرهنگ نوين)
« سياست»: اصلاح امور خلق و اداره
كردن كارهاى مملكت، رعيتدارى، مردمدارى، پلتيك.
« سياستمدار»: كسى كه در كارهاى
سياسى و امور مملكتدارى بصير و دانا و كارآزموده باشد، ديپلمات( فرهنگ عميد)
در« الرائد» مىگويد:« السياسة:
تولى امر الناس و ارشادهم الى الطريق الصالح».
نيز مىگويد:« الحقوق السياسية:
حقوق كل مواطن فى ان يشترك فى ادارة بلاده او ممارسة اعماله الوطنية كالانتخاب و
غيره».
ولى« سياست» در زبان سياستمداران
امروز به معناى« نيرنگ» به كار مىرود و سياست به اين معنا به مفهوم دغلبازى و
وسيله غلبه بر ديگرى و يا به دست آوردن مقام و مقصد هر چند مشروع به هر نحو و صورت
ممكن است، و سياست به اين معنا، عملى ظالمانه و سلطهجويانه و به ناحق است و از
نظر عقل و دين محكوم مىباشد.
امّا سياست به معناى واقعى آن،
يعنى: حسن تدبير و اداره كشور به گونهاى عادلانه از وظايف حتمى رهبران الهى است و
از اركان مهمّ دين و از ضروريات عقلى به شمار مىآيد؛ زيرا رهبرى كه سياستمدار
نباشد كشور را به نابودى و ملّت را به بدبختى مىكشد و از اين روى يكى از صفات
امامان« ساسة العباد» است يعنى« سياستمداران بشر». اكنون روشن است كه« دين» هرگز
از« سياست» جدا نيست گرچه از« نيرنگ و حقهبازى» به دور است.