كه پيامبر- بنابر تعبير اينان[1]- تنها يك همرديف آنان به شمار
مىرود، چه چيز مىتواند مانع از مخالفت با او باشد؟!
آرى مىتوان آن ميل درونى را به فراموشى سپرد و از آن چشم پوشيده و
با گذشت روزگار و درست آن موقع كه ديگران بر حكومت مسلّط شده و خود را نيرومند و
قوى كردهاند، از رسيدن به آن مأيوس و نااميد شد.
شاهد مطلب ما پرسش عمر از ابن عباس است كه پرسيد:
«- پسر عمويت را در چه حالى ترك گفتى؟
- گمان كردم كه منظورش عبد اللّه بن جعفر است؛ گفتم او را در حالى
ترك گفتم كه با همسالانش بازى مىكرد.
- منظورم او نبود، منظورم بزرگ شما اهل بيت است.
- وقتى كه او را ترك گفتم، از چاه براى نخلهاى فلانى آب مىكشيد و
قرآن مىخواند.
- اى عبد اللّه! بر تو باد قربانى شتران، اگر اين مطلب را از من
پنهان دارى: آيا از تمايل رسيدن به خلافت چيزى در دلش باقى مانده است؟
- آرى.
- آيا گمان مىكند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به خلافت او
تصريح كرده است؟
- آرى، برايت بگويم كه درباره ادعايش از پدرم سؤال كردم، گفت:
[1] - هنگامى كه به عمر خبر دادند كه مردم وى را سرزنش
مىكنند كه رعيت را آزار و اذيت مىكند و در بعضى از احكام دخل و تصرف مىنمايد؛
گفت:« من همتاى محمد هستم».( ر. ك: تاريخ طبرى، ح 3، ص 291)؛ ر. ك: الفائق، ج 2، ص
11.
تفسير مطلب به اين كه: وى با
پيامبر در غزوه قرقرة الكدر همراه بوده است، با طبع موضع و نيز با آنچه كه عمر
مىخواهد در اين باره و در ردّ اعتراضات مردم اظهار كند نمىسازد، و خواهد آمد كه
اينان حق تغيير بعضى از احكام و حتى حق تشريع را براى خود محفوظ مىدانستند.