با اندكى نگاه يا تكيه به گذشته، مىتوان روند آهسته؛ ولى يكنواخت و
رو به پيش تكامل صور مختلف نظم را در تاريخ مشاهده نمود؛ صورى كه براى پيشرفت
اخلاقى و فكرى (ترقّى)، لازم و ضرورى بهشمار مىروند.
از نظر كانت بشر تعدادى گرايش با تمايل يا نيروهاى بالقوه در نهاد
خود دارد. اين تصوّر كه نيروهاى بالقوه ياد شده وجود داشته باشند، ولى هرگز رشد و
تكامل نيابند، مغاير با عقل خواهد بود ... بنابراين بايد تصور كنيم كه وسيلهاى
براى حصول اطمينان از اين امر دارد كه اينگونه نيروها يا استعدادهاى بالقوه، طى
يك مدّت طولانى، رشد خود را به دست آورند تا نسبت به نوع بشر بهطور كلى اين
نيروها يا استعدادها تحقّق كامل يابند. وسيله مذكور «اجتماعى بودن غير اجتماعى»
بشر است.
از ديدگاه كانت روىدادهاى تاريخ از طريق تأمين «ترقى» آنچه را كه
براى نوع انسان غايت محسوب مىشود، تحقّق مىبخشد. بدينگونه كه مردم در حالى كه
صرفا مقاصد فردى خود را دنبال مىكنند، به تحقّق اين غايت نيز كمك مىنمايند و مثل
اين است كه قانون طبيعت، تمام اعمال آنها را به خلاف خواست آنها متوجّه اين غايت
منظم مىكند؛ چنانكه گويى عقل يك نوع «حيله» به كار مىبندد تا انسان را به
مقتضاى خواست خويش هدايت كند. افراد انسانى و حتّى اقوام و ملّتها، نادانسته در
مسير نقشهاى كه طبيعت دارد، راه مىپويند و اين نقشه- كه خود آنان از آن خبر
ندارند- خط سير آنها را تعيين مىكند و تمام اعمال و اطوار آنها نيز جهت تحقّق آن
به كار مىآيد. از نظر كانت اين غايت به وسيله زندگى نوع بشر تحقّق مىپذيرد و
بدين نحو ترقّى انسانيت در مسير كمال، از طريق نسلهاى پياپى و نامتناهى حاصل
مىشود، نه به وسيله فرد.[2]
اين تحول و دگرگونى در دو مرحله اصلى صورت مىگيرد:
مرحله نخست؛ يعنى، پايان «جنگ همه عليه همه» هابزى، با تأسيس و
استقرار