اسلامبول نايبالسلطنه نصب نموده، به سردارى
هفتاد هزار مرد جنگى از خشكى متوجه بروسه شد و يكصد و بيست و پنج فروند كشتى نيز
تجهيز كرده، از درياى مرمره به سمت مداينه لنگرگاه بروسه فرستاد.
در آن اثنا، برادرش سلطان احمد محض اينكه تفرقه فى ما بين برادران
بياندازد، محرمانه مكتوبى به برادرش سلطان مصطفى فرستاده، او را كه در اردوى
سلطانى بود، دعوت به وزارت نمود و او هم دعوت احمد را قبول كرده، جواب موافقت
نوشت؛ ولى مكتوب او به دست سلطان سليم رسيد. اما سلطان سليم كه آگاهى از خيالات
مصطفى يافت، دستهاى از سوارها فرستاد كه عيال او را گرفتار نمايند. سوارها نيز به
تعجيل رفته، اهل حرم مصطفى را گرفته، به اردوى سليمى مىآوردند كه سلطان احمد از
اين فقره اطلاع به هم رسانيده، بدون فوت وقت به طرف سواران سليمى تاخته، اولاد و
عيال شاهزاده مصطفى را از دست آنها رهانيده با خود برد.
اما سلطان سليم رنگى از اين وقعه به مصطفى نداده، مجلسى از وزرا
تشكيل نمود و به اهل مجلس خلعت داده، در اين ميان مصطفى را نيز مخلّع به خلعتى
سياه نمودند. سلطان كاغذ قبولى وزارت او را به او نشان داد. بعد فرمود، در همان
مجلس طناب به گردن او انداخته، خفه كردند و به اهل مجلس گفت به حق خدا! اگر
برادران من آسوده مىنشستند، آنها را مثل جانم عزيز نگاه مىداشتم؛ اما چه كنم كه
رقابت دارند!
بعد از اتمام اين امر، لشكر به آماسيه كشيد. سلطان احمد كه از آماسيه
گريخته به كوهستانات التجا نمود، سلطان او را تعاقب نكرده، حكومت آماسيه را به
مصطفى بيگ بن داود پاشا داد و مراجعت به اسلامبول نمود. اما زمستان كه آمد، باز
سلطان احمد به آماسيه آمده، ضبط كرد. چون سلطان خيالى در خارج داشت، نخواست كه مدت
مديدى مشغول جنگ با برادر شود. در سال نهصد و نوزده [919] بود كه به صوابديد سلطان،
وزراى كارآگاه عريضه به سلطان احمد نوشته و در ضمن اظهار شكايت و بيزارى از سلطنت
سلطان سليم نمودند و استدعا كردند كه به همراهى نوكرهاى شخصى، على الغفله به
اسلامبول برود كه سلطان سليم را خلع نموده او را بر سرير سلطنت جلوس دهند!
عريضه ابلهفريبانه امنا كه به آن نادان رسيد، تزوير آن مزوّرين را
حمل به حقيقت و صداقت نموده، فرماندهى لشكر خود را به فرزندش سلطان مراد سپرد و
فقط با پانصد نفر متوجه اسلامبول گرديد.
آنگاه كه به اسلامبول رسيد، سلطان سليم او را استقبال كرد و بر تخت
تابوت جلوس داده، سلطنت مملكت خاموشان را به او سپرد. و بىاينكه اين خبر شايع
شود، اردوى معتبرى را مأمور به قتل برادرزادگان خود نموده به طرف آماسيه ارسال
داشت. اردوى سلطانى كه وارد آماسيه شد، بناى جنگ و ستيز را با لشكر سلطان مراد بن
سلطان احمد نهاده و در دو حمله