مىخواست كه مملكت را مثل اموال منقوله قسمت
نمايد؛ پذيرفته نشد.
بعد التجا به سلطان مصر كرد؛ اكرام ديد. ولى آنچه مقصودش بود دست
نيافت. بعد التجا به شواليههاى جزيره ردوس نمود. آنها هم اين شاهزاده را با كمال
احتفال استقبال و قبول كرده؛ اما از ترس سلطان نتوانستند نگاه بدارند. فرستادند به
فرنگ. بعد از گفتگوهاى بسيار و دادن مبلغ خطير الكساندر پاپ رم، يعنى جانشين بره
خدا اين شاهزاده بينوا را مسموم ساخت و نعش او را به اسلامبول آورده، دفن كردند.
چون اين پادشاه از دغدغه برادر رهايى جست، لشكر به آلبانيا كشيد. در
اثناى راه شخص درويش كسوتى نزديك به اين پادشاه شده، خواست او را بكشد؛ گرفته
كشتندش و از آن روز قدغن گرديد كه احدى با سلاح تقرّب به سلاطين ننمايد. در سال
نهصد و نه [909] لشكر به لهستان كشيده، مظفر شده، ده هزار اسير از آنها گرفته،
مراجعت نمود. چون ساير وقايع سلطنت اين سلطان در متن مذكور شد، صرفنظر از تكرار
آنها گرديد.
شخصى بود قوىالبنيه، عظيمالجثه، كجبينى و مو سياه لطيف. علما را
دوست مىداشت.
مداوم درس و شاعر بليغ و متورّع بود. لهذا ملقب به ولى گرديد. در اول
عمر شراب مىخورد؛ اما بعد توبه كرد. ده روز از رمضان مانده، انزوا جسته مشغول
عبادت مىشد و بشخصه در جنگها حاضر شده، فرمان به لشكر مىداد. خوب تير
مىانداخت. مايل لهو و لعب و زينت در اثاث و لباس نبود. جوامع و مدارس و سه عدد پل
بسيار عظيم و متين بنا نمود. هر سال مبالغ خطيرى از براى فقراى حرمين مىفرستاد و
متمسك به حديث منيف «من تغطّت رجلاه بغبار طرق اللّه لا تمسّه النّار فى الآخرة»[1] شده، گرد و غبار راه جهاد بر لباس
نشسته خود را جمع كرده نگاه داشته بود. روزى كه از سلطنت خلع گرديد، آن گرد و غبار
را داد خشت ساختند و وصيّت نمود كه در وقت دفن، همان خشت را در زير سرش بگذارند.
در مضجع مخصوص خود كه در جوار مسجدش در اسلامبول ساخته مدفون است.
در بيان وقايع ايام سلطنت سلطان سليم اول
سلطان سليم خان كه جالس اورنگ سلطنت عثمانى شد، سلطان احمد برادر
بزرگ سلطان مشار اليه نيز در آناطولى، يعنى در شهر آماسيّه كه از سى سال به اين
طرف در آنجا حكومت داشت، جلوس نموده، خطبه به اسم خود خواند و پسرش علاء الدين را
به همراهى يك اردوى معتبر فرستاده، شهر بروسه پايتخت قديم آن دولت را استيلا نمود.
اين خبر وحشت اثر را كه به عرض سلطان سليم رسانيدند، فرزندش سلطان
سليمان را در
[1] - با همه جستجويى كه صورت گرفت، در معاجم حديثى،
حديثى با اين عبارت يافت نشد. اما چندين حديث در مضمون آن در كنز العمال، ج 4، ص
321، ش 10704، 10706، 10707، 10708 آمده است.