responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : انقلاب الاسلام بين الخواص و العوام نویسنده : اسپناقچى پاشازاده، محمدعارف    جلد : 1  صفحه : 263

طرف راست، مانند مرواريد بثره خروج كرده، روز به روز در تزايد و انتشار شده، فتور كلى بر مزاج آن سلطان قاهر عارض گشت. حذّاق اطباء كه هر يكى مانند معلم اول و ثانى بودند، اين درد بى‌دوا را مضطرا مداوا كردند، مفيد فايدتى نشد. مدّت پنجاه و يك روز زجاج مزاجشان به كدورت مرض آلوده بود. هنگامى كه ثقبه بزرگ شد و آلات داخله از ثقبه نمايان گشت، و روز به روز درد اشتداد به هم رسانيد، تا كه به موقع چورلى كه براى تخت و تاج با پدر اولياء سير جنگيده بود[1] رسيد، ديگر قوّت و مجال به حركت و انتقال نماند. ناچار اقامت اختيار نمود. مصاحب قديمش فرهاد پاشا نيز در خدمتشان حاضر بود. چون عرض مرض مستولى بر جوهر ذات ملكى‌الصفاتشان شد و قوّت و قدرت در سلطان طبيعت نماند كه از مملكت بدون مواد فساد را دفع و رفع نمايد، بنا به فرمان عالى، چاپار به ادرنه فرستاده، از جمله اعيان و اركان دولت، پيرى پاشاى صدر اعظم و مصطفى پاشاى بيگلربيگى روم ايلى را احضار نمودند. بعد از اجراى وصيّت، در سحرگاه شنبه نهم شوال سال نهصد و بيست و شش هجرت حضرت حبيب رب العزّة به فرمان‌ «ارْجِعِي إِلى‌ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»[2] لبّيك اجابت گفت، «الحكم للّه العلىّ الكبير».

كوزين يومدى جهان غوغالرندن‌

فراغت ايلدى سود الرندن‌

معروف است مى‌گويند: آنگاه كه مرض سلطان سليم اشتداد يافت، شخصى را از خدّام پدر خواست، حاضر شد. پرسيدند كه در هنگام احتضار پدرم، آنچه در حق من گفت، بى‌ترس بگو. آن شخص اول ابا كرد؛ چون سلطان اصرار كرد، عرض نمود كه، در آنگاه از تأثير زهرى كه به او داده بودند قى مى‌كرد و اجزاء داخليه آن پير، پاره پاره به لگن مى‌ريخت. پرسيد كه اينها چيست از درونم پاره شده بيرون مى‌آيد؟ گفتند: جگر است. آهى كشيده و گفت: سليم! سليم! از خدا مى‌خواهم كه تو هم تا جگرت [را] مثل من نبينى، جان به جان‌ستان ندهى!

سلطان كه اين حرف را شنيد گريه و زارى كرد و تائب شد و رحمت بر پدر خواند. دو آئينه بزرگ خواست، آوردند. فرمود زخمش را گشودند و از آن دو آئينه يكى را پيش رو و يكى از پشت گذاشتند. نگاه كرد، گفت: برداريد. ديدم ديگر زخمت اين درد را نمى‌كشم.

مى‌دانم كه پدر من يكى از اولياء الله و مستجاب‌الدعوه بود، يك ساعت نمى‌كشد كه رحلت خواهم كرد. بعد فرمود مبلغ خطيرى به آن شخص دادند و ساعتى نكشيد كه رحلت كرد! فاعتبروا.

بعد از آنكه وفات يافت، پيرى پاشا فوت او را پنهان كرده، چاپار به صاروخان فرستاد.

سلطان سليمان وليعهد دولت را كه در آن ولايت حاكم بود، دعوت به سلطنت نمود. بنابراين‌


[1] - همين يك فضيلت براى سلطان سليم كافى است؛ گرچه اين رسمى كهن در ميان شاهان بوده است. بايد برادركشى‌هاى او را به علاوه كشتن بيش از دويست و پنجاه هزار نفر به آن ضميمه كرد.

[2] - فجر، 28

نام کتاب : انقلاب الاسلام بين الخواص و العوام نویسنده : اسپناقچى پاشازاده، محمدعارف    جلد : 1  صفحه : 263
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست