فرزندم سلطان سليمان شاه- طال بقاه. در وصول
توقيع رفيع همايون واضح گردد كه در روز شنبه پنجم ماه ربيع الاول همين سال
فرخندهفال- عمّت ميامنها- در آنى كه نزول همايون ما در پيشگاه قلعه كماخ واقع شد،
بدون درنگ از هر طرف توپهاى سنگين اژدر فم و بادلوشكه-- زنبوركهاى آتش دم، بر آن
قلعه حواله گرديده، به قوارع رعد صدا و برقپيما شروع به كوبيدن و خراب گرديدن برج
و باروى قلعه مذكوره كه گرديده، بر سر قزلباشان بدمعاشان ساخلوى آن علامت قيامت
ظاهر شد و با هر گشت كه از بارش تگرگ آتشين سراسيمه شده، دست از قبضه شمشير و تبر
و تير برداشتند. لهذا لشكر جرّار خصم شكار، بىتحاشى، بربار و بروجش عروج كرده،
لواى ظفر التواى اسلام را بر قلعه آن نصب نموده، نزديك به وقت عصر بود كه قلعه را
ضبط و تسخير و سر كوتواش مقطوع و بيخ قزلباشان مقلوع و از وجود شرارتآلود ملاحده،
اين قلعه متينه تطهير گرديده، فحواى «فَقُطِعَ دابِرُ
الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»[1] به
ظهور رسانيده شد و چون اهالى اين قلعه [اهل] اسلام بودند، از مراحم همايون ما
مقضى المرام گشتند و از جانب ما مقدار لزوم ساخلو و لوازم ديگر مقرّر و حاكمى معين
گرديده، عودت به سيواس نموديم.
چون علاء الدولة بدبخت حاكم ذو القدر، در سفر سابق چالدران از التزام
خدمت ركاب همايون ما انحراف نمود و علاوه بر اين، با قزلباش اوباش اتفاق كرده،
خيانت و اهانت و عداوتهاى او به مرتبه وضوح رسيد، لهذا قلع و قمع او از واجبات
دينيه شمرده شد و بنابراين، پلنگ پيشه دغا و نهنگ درياى هيجا، سنان پاشاى صدر
اعظم- دام اقباله- را كه در آن وقت بيگلربيكى روم ايلى بود، به همراهى ده هزار
لشكر گزيده و مقدارى هم از ينگىچريان قبل از حركت اردوى همايون به آن سمت اعزام
گرديده، ذات جلالت مآب من نيز يك روز بعد با اردوى همايون به آن سوى حركت و بعد از
هفت روز مسافرت به قلعه چينى، من توابع ذو القدر نزول اجلال فرموديم. يك روز اتراق
شد. در اين اثنا، پاشاى مشار اليه به دشمن ملاقى شده مىجنگد و خبر غالبيّت لشكر
ظفر رهبر ما را به عرض رسانيد و نيز فرداى آن روز كه روز چهار شنبه، غرّه ماه
جمادى الاولى سال مذكور بود، كله بىدولت علاء الدولة بدبخت و سرهاى بىسعادت چهار
پسر او را با سى سر از امراى ايلات ذو القدر ور تركى چند نفر از چاوشان درگاه
فرستاد و آنها را در پيش سم سمند سعادتمندم خاكسار نمودند و در مقابله اين ظفر شكر «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا
لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[2] را
ادا كرده، حكومت او را به جناب ايالت مآب و سعادت نصاب عضد الدولة و الدين على بيگ
شهسواراوغلى- دامت معاليه- كه از خويشاوندان اوست و به صداقت و اختصاص در خدمات
سعادت آيات ما سر و جان دريغ نكرده و نمىكند، دادم، و از آنجا به قيصريه آمديم.
شما نيز ان