حضرت خداوندگار در قلعه چينى من محال قارص ذو القدريه بودند كه در
روز غرّه همين ماه سرهاى بريده شده را آورده «سر دشمنت هميشه به همين سياق غلطد»
گويان، به زير پاى حضرت سلطان غلطانيدند.
حضرت سلطان اعظم به كشنده علاء الدولة فرمودند كه هر چه مقصود دارى
بگو به عمل آورده شود! آن مرد بدبخت منصب آقاى خودش را كه يكى از زعما بود، استدعا
نمود.
حضرت خداوندگار تعجب كنان فرمود: آقاى او را داخل جرگه امرا نموده او
را در جاى آقايش زعيم نصب كردند.
و تمام مملكت ذو القدر را در تحت تصرف آورده، حكمرانى آن مملكت را به
على بيگ شهسواراوغلى كه خويش علاء الدولة بود، مرحمت فرمودند. و منصب صدارت عظمى
را به سنان پاشا مرحمت فرموده، مراجعت به سمت قيصريه[1]
نمود.
روز سيزدهم، وارد اين شهر شدند و به سرداران فرمودند كه ولايت
دياربكر را بچاپند و قصبات و بلاد آن را در تحت تصرف دولت عثمانى بياورند. و در
همين روز حكمى به نامهنگاران صادر شد كه از براى سلطان سليمان نايبالسلطنه و
منگىگراى خان فرمانرواى قرم و دشت قپجاق و عبيد خان پادشاه سمرقند و سلطان مصر
نگاشته، از فتح قلعه كماخ و از استيلاى مملكت ذوالقدريه اطلاع رسمى دهند. چون
مضمون نام نامهها در سياق واحد بود، محض توسيع دائره اطلاع مطالعهكنندگان فقط به
تحرير ترجمه تركىالعباره كه خطاب به سلطان سليمان نايبالسلطنه بوده، اكتفا
گرديد:
[فتح نامه قلعه كماخ براى شاه سليمان]
فرزند ارجمند اسعد ارشد امجد، نور حدقه جلال و سلطنت و شهريارى و نور
حديقه كمال و مملكت و تاجدارى، درّ درياى نصفت و درّى اوج خلافت، المحفوف بمزيد
عناية الله،
[1] - اين شهر مركز سنجاقى است، تابع ولايت انقره كه
بين العوام انكورى معروف است. اسم قديم اين شهر مازاكا بود. بعد نسبت به سيزار
امپراطور رم داده، سزاريا- اورابيا- هم گفتند. قيصريه مشتق از سزاريا است. قبل از
آنكه شاپور در زمان امپراطورى واله ريان بتازد، در اين شهر چهارصد هزار نفس ساكن
بود. اكنون زياده از پنجاه هزار نفس يافت نمىشود. در دست نواده قاضى برهان الدين
از امراى سلاجقه بود كه در سال( 1391 م 794 ه) داخل اداره دولت عثمانيه گرديد.
انتهى.