نام پادشاه رسيد، خطيب گفت السلطان بن
السلطان ابو المظفر اسماعيل بهادر خان. روميان خواستند كه خطيب را به قتل آورند؛
سلطان سليم مانع گشت و گفت كه زبانش عادت كرده است. و گفت حيف شد كه، سه سيّد عالى
شأن در اين جنگ چالدران شهادت يافتند.
بعد از هشت روز دولت شاهى، به امداد لطف الهى بر طبق كلام معجز نظام «وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ»[1]
خوف تمام بر خاطرشان استيلا يافته، در آخر همان ماه طبل مراجعت كوفته، به صوب روم
روانه شد و در آماسيّه قشلاق كرد. اين خبر در درگزين به مسامع خسرو ظفر قرين
رسيده، متوجه تبريز گرديد. در ماه شعبان در آن بلده منزل گزيده، قشلاق كرد.»[2]
[گزارش چالدران به روايت مورخين عثمانى]
اما مورخين عثمانى بالاتفاق در تواريخشان مىنگارند كه:
چون شاه اسماعيل ديد طرحى كه پيش از اين از براى جنگ ريخته بود به
كار نخواهد آمد و استحكام اردوى سلطانى مانع است كه هجوم به قلب بياورد، سردارى
ميمنه را، خود او بر عهده گرفته، مير عبد الباقى و سيد شريف را از براى اداره قلب
و خان محمد استاجلو را نيز به جهت فرماندهى ميسره انتخاب و مأمور فرمود.
افراد اردوى شاه اسماعيل، عبارت از دوازده هزار لشكر قزلباش و ايل
قاجار و استاجلو و شاملو و تكلو و وارساق و روملو و ذوالقدريه و افشار و صوفيه
قراباغ و روم و ساير ايلات شديد الشكيمة كه من حيث المجموع بيش از هشتاد هزار نفر
سوار و كمى از پياده بودند.
اسلحه لشكر شاهى عبارت از هر نوع اسباب جارحه و دافعه از قبيل نيزه و
شمشير و تير و تبر و تفنگ و طپانچه و گرز و ششپر و خنجر بود. اسبان اردوى قزلباش
صددرجه تواناتر از اسبان اردوى سلطانى بودند.
سرداران شاه اسماعيل مثل شاهشان، مست رحيق گلفام و به تأثير مستى،
هر يكى مثابه يك پهلوان به نام شده بودند. پرده مستى بصر بصيرت آنها را طورى گرفته
بود كه نه راه مىدانستند و نه چاه. بعد از ترتيب صفوف ميمنه، شاه حمله بر ميسره
سلطانى كرد. حملههاى شاه در يكمرتبه شديد و دليرانه بود كه اسبهاى سوارى او از
شدت حملههاى پى در پيش يا تركيده يا از تاب و طاقت فرومانده از حركت مىافتادند.
در اين جنگ هفت رأس سمند صبارفتار آن شاه دلير و شاهسوار عوض گرديد و حال اينكه در
هر حمله گرفتار هزار گونه مهلكه و آسيب مىشد، باز از حمله و كشتارى رو نمىتابيد.
لشكر قزلباش شاه، الله و ينگىچريان اللّهاللهگويان مثل اينكه تشنه خون همديگر
بودند، در استعمال آلات جنگ ابدا خوددارى نمىنمودند.