responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ادبيات سياسى تشيع نویسنده : آيينه وند، صادق    جلد : 1  صفحه : 221

سخىّ و شجاع بود با شمشير ظهور نمود. امر به معروف و نهى از منكر و طلب خون امام حسين عليه السّلام كرد. زياد منذر از ابو الجارود، روايت كرده است كه گفت: وارد مدينه شدم و از هركس درباره‌ى زيد پرسش كردم، گفتند او حليف القرآن است، يعنى پيوسته مشغول قرائت قرآن مجيد است. نيز از خالد بن صفوان نقل كرده است كه او گفت: زيد از خوف خدا مى‌گريست، چندان‌كه اشك چشمش با آب بينى‌اش مخلوط مى‌گشت.

مسعودى در مروج الذّهب گويد: زيد بن على با برادر خود ابو جعفر بن على بن حسين امام باقر (ع) مشورت كرد، نظر وى اين بود كه به اهل كوفه اعتماد نكند كه مردمى مكّار و حيله‌گراند. به او گفت: «جدّت على (ع) در كوفه به شهادت رسيد، عمويت حسن (ع) در آنجا مسموم شد، پدرت حسين (ع) آنجا شهيد شد. در كوفه و توابع آن، خاندان ما را ناسزا گفته‌اند». و آنچه را درباره‌ى مدّت حكومت بنى مروان مى‌دانست و اين‌كه از پس آن‌ها دولت عبّاسى مى‌رسد با او بگفت؛ ولى او (زيد) از تصميم خود در كار مطالبه‌ى حقّ بازنگشت. ابو جعفر بدو گفت: «برادر، مى‌ترسم فردا در كناسه‌ى كوفه آويخته شوى.» پس از آن ابو جعفر با وى وداع كرد و گفت كه ديگر همديگر را نخواهند ديد. زيد در رصافه پيش هشام رفته بود، وقتى مقابل او رسيد، جايى براى نشستن نيافت و در آخر مجلس نشست و گفت: «هيچ‌كس از تقوى بزرگ‌تر نيست و هيچ‌كس به سبب تقوى كوچك نمى‌شود». هشام گفت: «اى بى‌مادر ساكت شو، تو كه مادرت كنيز بوده است و داعيه‌ى خلافت دارى». گفت: «اين سخن، سخت جوابى دارد كه اگر خواهى بگويم و اگر خواهى خاموش باشم». گفت: «بگو» گفت: «مادران، مانع از اين نخواهند بود كه مردان هدف بلند داشته باشند؛ مادر اسماعيل، كنيز مادر اسحاق صلّى اللّه عليهما و سلّم بود ولى مانع از اين نشد كه خدا او را به پيغمبرى برگزيند و پدر قوم عرب كند و از پشت او خير البشر محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم را برون آورد، به من چنين مى‌گويى در صورتى كه من پسر فاطمه (س) و پسر على (ع) هستم». آنگاه بايستاد و شعرى خواند.

پس از آن زيد سوى كوفه رفت و از آنجا خروج كرد و قاريان و اشراف شهر با وى بودند.

يوسف بن عمر ثقفى با او جنگ كرد و چون جنگ گرم شد، ياران زيد بگريختند و او با جماعتى اندك به‌جا ماند و سخت بجنگيد و به تمثيل شعرى مى‌خواند كه مضمون آن‌

نام کتاب : ادبيات سياسى تشيع نویسنده : آيينه وند، صادق    جلد : 1  صفحه : 221
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست