دعوت خويشان
گرديد. بدينترتيب، مجلس بههم خورد و فرداى آنروز، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله
و سلم دوباره به على عليه السّلام فرمان داد تا تداركى ببيند و خاندانش را به
ميهمانى فرابخواند. پس از صرف غذا، رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم با آنان
چنين سخن گفت:
اى
فرزندان عبد المطلب، به خدا سوگند! در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه ارمغانى
بهتر و برتر از ارمغان من براى شما آورده باشد. من براى شما خير دنيا و سعادت آخرت
را آوردهام، خداوند به من فرمان داده تا شما را به سوى او بخوانم، كداميك از شما
به من ايمان مىآورد و مرا در اين أمر يارى مىكند؟ هركه آن را بپذيرد برادر، وصىّ
و جانشين من، ميان شما خواهد بود.
جز
على عليه السّلام كسى پاسخ مثبت نداد، وى بهپا خاست و عرضه داشت:
اى
رسول خدا! من در امر رسالتى كه خداوند تو را براى آن برانگيخته، ياورت خواهم بود.
پيامبر
به او دستور نشستن داد و دعوتش را يكبار ديگر تكرار كرد، و اينبار نيز جز على
عليه السّلام كسى به او پاسخ مثبت نداد. وى دعوت حضرت را لبيك گفت و يارى و همكارى
خود را با او آشكارا اعلام داشت. در اينجا، رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم
رو به حاضران در جلسه كرد و فرمود:
«ان
هذا أخى و وصيّى و خليفتى فيكم (أو عليكم) فاسمعوا له و اطيعوا»؛
اين
شخص برادر و وصىّ و جانشين من در ميان شماست، سخنش را بشنويد و از او فرمان ببريد.
آنان
بهپا خاستند و با تمسخر و استهزا ابو طالب عليه السّلام را مخاطب قرار دادند و
بدو گفتند: به تو دستور داد كه از پسرت حرفشنوى كنى و فرمان ببرى.[1]
[1] . اين حديث در منابع متعدد و با عباراتى نزديك به
يكديگر در تاريخ طبرى 2/ 404؛ سيره حلبى 1/ 460؛ شرح نهج البلاغه 13/ 210؛ روايت
شده و نيز به كتاب حياة محمد 104 از محمد حسين هيكل، چاپ اول، مراجعه شود.