از نسيم آستانش مى وزد عطر بهشت
فخر دارد جبرئيل از منصب دربانىاش
بهر كسب نور مى تابد بر او خورشيد و ماه
حاجت نورى ندارد مدفن نورانىاش
ميزبانى مىكند از زائرانش روز و شب
كاش اى دل يك شبى بوديم در مهمانىاش
كوثر توفيقدر دست «وفايى» داده است
آن كه تابد آيه هاى نور بر پيشانىاش[1]
[1] - شبنم احساس( مناجات و سرودههايى درباره شش گوهر مدينه)، به كوشش: شجاعى، محمد، نشر مشعر، تهران، 1384، جلد 1، ص 369- 371.