چارمينحجت يزدان ششمين ركن وجود
پنجمين عترت پاك و سبب ايجادم
احمد و حيدر و زهرا و حسين و حسناند
عمّ من، باب من و، مادرم و، اجدادم
آخرينحجّتموعود چو از نسل من است
تا قيامت كشد اين سلسله اولادم
وارث ملك امامت، پسر ثار اللّه
صاحب آتش و آب و شه خاك و بادم
عالم غيب و شهودم، به سراپاى وجود
كه بدانشگه قرآن، ششمين استادم
ماه سرگشته عشقم، كه شدم خانه بدوش
شاه ويرانهنشين، مظهر عدل و دادم
رشتهبرگردن من بسته ز تسليم و رضاست
بنده حقّم و، از بند هوس آزادم
تا كه شاداب شود گلشن پژمرده دين
خوندلخوردم و، با اشك تر آبش دادم
همهجا در نظرم منظره كربوبلاست
لحظهاى حال شهيدان نرود از يادم
آتش خاطرهها جان و دلم را سوزد
اگر اين آب دو چشمم نكند امدادم
ليك با اينهمه غم گريه آهسته كنم
كه مبادا شنود، عمّه من، فريادم
ره به سر منزل عشّاق توان برد (حسان)
گر ز سجّاد بُوَد رهبرى و ارشادم[1]
[1] - همان، جلد 1، ص 299- 300.