وى همچنين در مدح زينت عبادت كنندگان حضرت زين العابدين (ع) چنين دُر افشانى كرده است:
چونكه در قبلهگه راز، شب تار آئى
شمع خلوتگه محراب به پندار آئى
مىبرد نور سحر، قدر شبانگاه چراغ
قرصماهاز نظر افتد چو شب تار آئى
باغ، از گرمى خورشيد رخت مىسوزد
اگر اى لاله تبدار به گلزار آئى
بنده عشق تو در هر دو جهان آزاد است
كى توان ديد كه در بند گرفتار آئى
همهاز حجره دل اشكبه چشمان آرند
گر شوى مشترى غم، سر بازار آئى
تربت كوى حسين است، دواى همه درد
از شفاخانه سبب چيست كه بيمار آئى
شد خرابه خجلاز ارزش گنجينه خويش
چون ترا ديد كه با چشم گهربار آئى
سايه لطف تو گسترده به اطراف جهان
مصلحت چيست كه در سايه ديوار آئى
نيست پيوسته، (حسان) طبع تو خلّاق سخن
مگر از جلوه دلدار بگفتار آئى[1]
همچنين از اوست در بيان زبان حال حضرت سجّاد (ع):
اشك ميريزم و، با اينهمه غم دلشادم
كه به راه تو خدايا همه هستى دادم
شمع خلوتگه رازم، كه به شبهاى دراز
بسكه بگريستم از شوق ز پا افتادم
بارالها اگر احياى مدام تو نبود
كنده بود اشك دمادم به دمى بنيادم
تا كه بنشسته نباشم چو نظر ميفكنى
به مناجات تو يك عمر بپا استادم
جز رضاى تو خدايا نبود منظورم
كه بدين مقصد و اميد ز مادر زادم
زمزمو بيت و صفا، مشعر و خيفو عرفات
شاهد اشك من و، ناله و استمدادم
آنچنان چهره به محراب عبادت سودم
كه ز معبود عطا شد لقب سجادم
[1] - همان، جلد 1، ص 298.