سجاد (ع) اشاره كرده و ستمى كه به آن بزرگوار در همين روزگار وارد شد بيان مى كند. ما به اختصار چند بيت از اين غزل را در ذيل مى آوريم:
تو را سپهر و عناصر كه مادرند و پدر
گشاد، دست و بكين تو بستهاند كمر
نه شيوه پدرى دارد آن پدر معمول
نه مهر مادرى آيد همى ازين مادر
نه بيم دارد از سوز سينه مظلوم
نه باك دارد از آب ديده مضطر
كدام سينه كه پرخون بسان لاله نكرد
كدامدلكهنكردشچو غنچهخون بجگر
تو را چه بهره ز بزغاله و ز دلو رسد
به روزگار بجز كام خشك و ديدهتر
چه بهره خواهى بردن ز ماهى بيجان
كه غير نام نيابى ازو نشان دگر
ز مشترى كه بخوانند در جهان سعدش
كجا رسيده سعادت دمى بنوع بشر
ز آفتاب چه تأثير و قوتى خواهى
كهتيرهگردد رويش همى ز جرم قمر
كدام سور كه ماتم نكرد آخر كار
چگونه خوانى مر زهره را تو خنياگر
دبير چرخ عطارد، مربى ادبا
كجابودكهادبزو شدست زير و زبر
اميد طالع فيروز از مهت نبود
كه گوى خاك كند تيرهاش رخ انور
ببر ازين همه پيوند و دل ببند بدان
كه بود مظهر الطاف ايزد داور
امير قافله عشق سيد سجاد (ع)
امام چهارم (ع) يعقوبآل پيغمبر (ص)
ببستهدر غلو زنجير، دستو گردنو پاى
ز كوفهكرده بدينحالتا بهشام سفر[1]
[1] - همان، جلد 1، ص 87- 88.