نام کتاب : شرح اصول فقه نویسنده : محمدى، على جلد : 1 صفحه : 39
ثانيا هر نسبتى،در وجود خود،يك موجود
جزئى حقيقى است و نه كلى،به دليل اينكه اگر كلى بود،خاصيت كلى آن است كه قابل صدق
بر افراد كثير باشد و اين با واقعيت نسبت،سازگار نيست؛چون اگر قابل صدق
باشد،معنايش آن است كه اين طرفين نسبت هم نبودند.در جاى ديگر باز اين نسبت هست چه؛اينكه
كلى طبيعى، در ضمن هر فردى،به عين وجود همان فرد،موجود است و نسبت چنين نيست.
مقدمۀ دوم:نسبتها و
رابطهها،در عالم،نامتناهى است و حد و حصر ندارد؛مثلا نسبت ابتدايى،هزاران مورد مىتواند
داشته باشد؛مثل نسبت ابتدايى بين سير و بصره،سير و نجف،سير و قم و همچنين نسبت
ابتدايى تحصيل علم،اكل،نوم و نسبت ظرفى،انتهايى و...واضع هرگز در هنگام وضع،نمىتواند
تكتك اين نسبتها را تصور كند و براى هركدام وضع جداگانهاى داشته باشد تا وضع
خاص و موضوع له خاص بشود.
نتيجه
پس واضع،در هنگام وضع،ناگزير است يك
مفهوم كلى را تصور نمايد و آن را عنوان و مرآت براى نسبتهاى جزئى خارجى قرار دهد
و به وسيلۀ اين عنوان،از آن نسبتهاى خارجى جزئى حكايت كند و آنگاه،لفظ«من»يا«الى»را
براى آن نسبتهاى جزئى خارجى قرار دهد و وضع كند تا وضع عام و موضوع له خاص باشد.
اما بايد توجه داشت كه خود اين عنوان و
مفهوم كلى،خودش نسبت نيست،چون مستقلا قابل تصور است،بلكه خودش يك معناى اسمى است
كه براى نسبيتهاى خارجى عنوان مشير قرار گرفته است.
مثال:واضع،در هنگام وضع لفظ«من»،مفهوم
كلى النسبة الابتدائيه را تصور نموده،سپس لفظ«من»را براى نسبتهاى خارجى جزئى-كه
مثلا ما بين سير و نجف است-وضع كرده است.
به عبارت ديگر،موضوع له حروف و نسبتها
و رابطهها به حمل شايع است؛ يعنى مصداق نسبت است،نه به حمل اولى ذاتى.
توضيح مطلب:در منطق گفتهاند«در حمل،جهت
اتحادى لازم است و جهت
نام کتاب : شرح اصول فقه نویسنده : محمدى، على جلد : 1 صفحه : 39