3.و گاهى به معناى فعل،به معناى لغوى نه به معناى اصطلاحى(مطلق كارها،چه
مهم و چه غير مهم)استعمال شده.مثل:اتى فلان بامر عجيب.
4.و گاهى به معناى«طلب»آمده.مثلا:امرتك بكذا اى طلبته منك.
حال،اختلاف است در اينكه آيا كلمۀ
امر،در اين معانى كثير،لفظ مشترك است يعنى براى هريك جداگانه وضع شده است و يا به
نحو قدر مشترك است يعنى وضع شده براى يك معناى كلى كه هريك از اينها يك مصداق و
فرد آن معنا هستند و يا به نحو حقيقت و مجاز است يعنى براى بعضىها وضع شده و در
بعضى ديگر مجازا استعمال مىشود و يا نظريات ديگرى در كار است؟علماى اصول ديدگاههاى
فراوانى دارند،جناب مظفر(همانند صاحب كفايه)مىفرمايند:
به نظر ما غير از طلب،ساير معانى مذكور
قدر جامع براى آنها متصور است.لذا مىگوييم مادۀ امر،وضع شده
به نحو اشتراك لفظى براى دو معنا:
يكى طلب و يكى شىء،كه قدر مشترك ساير
معانى است.
اينك دو مطلب مورد بحث است:
الف.طلب چيست و كدام طلب،معناى امر است؟
ب.شىء چيست و كدام شىء معناى امر است؟
مولى نسبت به يك عملى از عبد گاهى اراده
دارد و خواهان اوست و گاهى كراهت دارد و نمىخواهد او را انجام دهد.آنجا هم كه
اراده و ميل باطنى دارد،گاهى آن ميل را اظهار و ابراز مىنمايد و گاهى ابراز نمىكند.
طلب عبارت است از اظهار نمودن آن خواست
و ميل باطنى.و اظهار نمودن، گوناگون است:گاهى اظهار به توسط قول است كه مىگويد:امرتك
بكذا؛و گاهى به توسط كتابت است و گاهى به توسط اشاره است و گاهى به توسط الهامات
است.
خلاصه،اظهار به هر چيزى كه صحيح
باشد،اين اظهار اراده،نامش طلب است.روى اين اساس،مجرد اراده و ميل باطنى،بدون
اظهار آن به يك مظهرى،نامش را طلب نمىگويند.
نام کتاب : شرح اصول فقه نویسنده : محمدى، على جلد : 1 صفحه : 114