ناخواستهاى
از تكامل نهاد انسانى، به كليشهاى آمارى تبديل شده باشد. ملتهاى متأخر جهت جبران
كم و كاستىهاى ناشى از عامل زمان، سعى مىكنند به دولتى اتكا كنند كه به عنوان يك
نهاد، از قدرت كافى برخوردار باشد تا بتواند ضمن تأمين امنيت نظام سياسى، اقتدار و
استقلال ملى كشور را نيز حفظ كند. ملتهاى متأخر به خاطر بيم واقعى يا غير واقعى
از تهديد «استعمار» يا «استعمار نو»[1] در
قالبهاى گوناگون، طبيعتا سعى مىكنند از قدرت سيسى خود براى «حفظ» و توسعه
اقتصادى خودشان استفاده كنند و از اين طريق به اهداف خود مبنى بر توسعه اقتصادى و
حفظ استقلال سياسى كشور، جامعه عمل بپوشانند. اينك، سياستهاى «مركانتيليسم» يا
«نئومركانتيليسم»[2] در بين
كشورهاى در حال توسعه محبوبيت زيادى پيدا كرده است. ليكن، نبود سرمايه، فنآورى و
مهارت هاى مديريتى مورد نياز براى اعمال اين سياستها، كشورهاى متأخر را برآن
داشته است تا در پى دستيابى به آخرين فنآورىها، دانش و سرمايههاى موجود در غرب
برآيند. اين نياز، همچنين آنها را وادار كرده است به منظور ارتقاى سطح جايگاه خود
در عرصه رقابت با اقتصادهاى توسعهيافته، جهت دستيابى به منابع مذكور، از
توانمندىهاى سياسى و اجرايى خود نهايت بهرهبردارى را به عمل آورند. برنامهريزى،
هماهنگى، تجهيز و بسيج، جلب اعتبار و سياستهاى حمايتى، اصلىترين حربههايى است
كه دولتهاى كشورهاى در حال توسعه، براى نيل به اين مقاصد بدانها متوسل شدهاند.
بيشتر دولتهاى جديد در كشورهاى سنتى «اجبار» دارند ملتهاى خود را به مرحله
نوينسازى برسانند و به همين خاطر است كه نخبگان يا هيأتهاى حاكمه اين كشورها
معمولا از تفاوتهاى موجود در ميان ملتهاى خود و غرب، به نيكى ياد مىكنند، بدون
اينكه علل و ريشههاى اين تفاوت را به خوبى درك كرده باشند. كنش متقابل در مرزهاى
ملى، كه شديدا به واسطه وسايل ارتباطى و حملونقل نوين و پيشرفته، تقويت مىشود،
مقاومت بسيارى از رهبران ملى را در برابر اين ضرورت، به لحاظ سياسى تقريبا ناممكن
ساخته است.