براى درك
كردن يك فرايند نوينسازى، پى بردن به اين مسأله بسيار حائز اهميت است كه هر يك از
اين سه نهاد، چه زمانى- اعم از مطلق يا نسبى- بهطور خودجوش شكل گرفته است. پى
بردن به اين مهم باعث پايهريزى يك شالوده ذهنى منسجم مىشود تا بتوان براساس آن،
مسأله قوم محورى را كه بسيارى از آثار سنتى در باب نوينسازى بر آن تأكيد دارند،
مورد نقد قرار داد. زمانبندى مطلق در اين خصوص بدان جهت حائز اهميت است كه
ساختارهاى سازمانى داخلى از پيش موجود، نهادها و نهادهاى درونىشده[1]،
يعنى فرهنگ، در طول قرون و اعصار مختلف، از درجه مشروعيت متفاوتى برخوردار
بودهاند. اين امر، بسته به اينكه آيا نهادهاى موجود، راه تغييرات را سد يا هموار
مىسازند، بر كاهش يا افزايش ميزان مشكلات موجود بر سر راه تحول نهادى، تأثير
زيادى دارد. اهميت زمانبندى نسبى از اين هم بيشتر است. عمدتا بدان علت كه
شكلگيرى و توسعه ملتها، به عنوان بالاترين رده در سلسله مراتب گروهبندىهاى
انسانى موجود، در خلأ صورت نمىگيرد (ابتدا به ساكن و بدون مقدمه) نيست). وجود
روابط بين المللى، زمانبندى نسبى تغييرات نهادى در يك ملت را بىنهايت حائز اهميت
ساخته است.
ناهمخوانى[2]
بين يك نظم سياسى بين المللى «سامان ستيز»[3]
و يك اقتصاد بين المللى مبتنى بر بازار فقط زمان را به سود برخى از ملتها رقم
مىزند؛ زيرا اين وضع؛ باعث مىشود كشورهايى كه داراى قدرت اقتصادى هستند بتوانند
به زيان ملتهاى «متأخر» حاكميت انحصارى خود را بر بازارهاى بين المللى تقويت
كنند. براى مثال، وجود بازار سرمايهدارى تقريبا آزاد در سطح جهان و فقدان بازار
كار بين المللى، ملتهاى متأخر را با مشكلات عديدهاى در امر توسعهع ساختارهاى
اقتصادى خود روبهرو كرده است.
متأسفانه
با كاهش فاصلههاى موجود ميان ملتها، تأثيرگذارىهاى ناخوشايند ملتهاى پيشرفته
بر كشورهاى در حال توسعه، نظير وسوسه كردن آنان براى روىآوردن پيش از