داخلى چين
پديد آورد. اين خسارتها و زيانها به عنوان يك ناهنجارى تاريخى،[1]
نتيجهاى جز فراهم كردن انگيزه و شرايط براى استقرار مجدد الگوى تخصيص كار مبتنى
بر خانواده و احياى كل ساختار سازمانى داخلى ما قبل نوگراى شبهخانواده به دنبال
نداشت؛ در حالى كه اين ساختار على القاعده مىبايستى با وجود اين همه شورش، جنگ و
قحطى و خشكسالى، طى چند نسل از بين مىرفت. با گذشت زمان، ما قبل نوگرايى
فراديرمان حاكم بر چين، حالت اسطورهاى به خود گرفت و با تبديل شدن به اعتقادى
سرنوشتساز، به صورت «مجوز ورود به بهشت» نامعلوم درآمد.
حركت
نامتوازن ثبات نهادى و استمرار ساختار سازمانى داخلى ما قبل نوگراى چين، با بهايى
سنگين ادامه يافت ما قبل نوگرايى حاكم بر چين، پس از رسيدن به نقطه اوج در اواسط
دوران حاكميت سلسله «تانگ» (در قرن هيجدهم)، بر اثر عامل ساده اما قدرتمند رشد
جمعيت، به تدريج اما به طور مستمر، سير نزولى به خود گرفت. روى آوردن به علوم و
معارف جديد و به ويژه، ابتكار و نوآورى از نظر نهادى، ممنوع بود. حداقل از اواسط
قرن سيزدهم كه مصادف با انقراض سلسله «سونگ شمالى» بود و ما قبل نوگرايى حاكم بر
چين، روزبهروز بيشتر در دام انعطافپذيرى و تمركزگرايى و انزواى بين المللى
گرفتار مىشد، مردم چين، قرنها ركود در زمينههاى فنآورى و اقتصاد و حاكميت
استبداد وحشيانه امپراتورى را تجربه كردند؛ حاكميتى كه على رغم كاهش روزافزون
كيفيت زندگى مردم، وقوع منازعات و شورشهاى خونين و انحطاط هنرها و اخلاقيات،
مشروعيت خود را از طريق نهادها و ارزشهاى خانوادگى، تأمين مىكرد.
مردم
بهگونهاى شكل و سازمان مىيافتند كه بقاى خانواده يا ملت را تضمين كنند.
آنها
نه مىتوانستند داراى سياستى مشاركتجو و خردگرا باشند و نه داراى اقتصادى كارآمد
و ابتكارآميز بودند. آنها فقط مىبايست مانند يك خانواده بسيار بزرگ، بقاى خود را
در قالب ملت، حفظ كنند. اما اين قوانين خشك و بىروح حاكم بر سياستهاى انسانى،
موجب به قدرت رسيدن برخى از ظالمترين «پدران» يا «حكمرانان» تاريخ و وحشىترين
«فرزندان» يا رعاياى شورشى و ياغى گرديد. اين وضعيت كه در عمل منجر