مىتوان
اساسا بازتاب نياز به توليد مثل[1] (همآورى)
دانست. ازاينرو به جرأت مىتوان فرض را بر اين قرار داد كه نيازهاى انسانى، به
عنوان پديدههاى كاملا قابل تشخيص و نسبتا با ثبات، مهمترين عامل در انگيزش اعمال
و رفتار انسان به شمار مىآيند.
اگر
حمل بر سادهانگارى نشود، حتى مىتوان گفت تنازع بقا و توليد مثل، بنيادىترين
اهداف نوع بشر را تشكيل مىدهند. براى تحقيق اين اهداف، سه دسته نياز اساسى در كل
جهان هستى شناخته شده است: مصالح و ملزومات مورد نياز براى بقاى جسم و جان؛ همكارى
با ديگران و كمك به ديگران در تأمين معاش و استمرار زندگى، توليد و توليد مثل؛ و
توليد مثل يا انتقال ژنها و خصوصيات فردى به نسلهاى بعد. نيازها و خواستهاى انسان
را مىتوان به سه دسته مذكور تقسيم كرد. طبيعتا هيچ كس پيدا نمىشود كه تمام
نيازها و خواستهايش در يك درجه از اهميت باشند و در آن واحد، هر سه دسته را شامل
شوند. همانگونه كه نتايج مطالعه معروف اميل دوركيم پيرامون جامعهشناسى خودكشى،
نشان داد انسان از قدرت بسيار بالايى در درونىسازى[2]،
تفسير و تعبير كردن و رسوخ به عمق دانستهها و حتى نيازهاى خود برخوردار است و با
تكيه بر همين توان است كه انتظارات و انگيزههاى خود براى اقدام به يك عمل را در
ذهنش شكل مىبخشد[3]. ازاينرو،
به طور طبيعى ممكن است در آن دسته از اعمال و رفتارهاى انسان كه به واسطه نياز
برانگيخته مىشوند، كجروىها و ناهنجارىهايى مشاهده شود. به همين دليل، ما همه
روزه شاهد اعمالى (حتى نظير اقدام به خودكشى) هستيم كه اگرچه اهدافى غير منطقى
دارند، ولى در نظر افرادى كه مرتكب آن رفتارها مىشوند، منطقى و عاقلانه جلوه
مىكنند. اين رفتارها كه از نياز ناشى مىشوند گاهى تاوان بسيار سنگينى دارند، تا
جايى كه حتى ممكن است فردى حاضر شود صرفا به خاطر سرپوش گذاشتن بر نيازها و اميال
خود، جانش را از دست بدهد.
از
اولين لحظه ظهور تمدن بشرى بر روى كره خاكى، رفتار و عمل انسان، محدود به