از 1949،
طبقه «پرولتاريا» به طور كلى از صفحه جمهورى خلق چين «محو» شد و اثرى از آن برجاى
نماند.
با
اين وصف، در اواخر دهه 1990 يك طبقه «جديد» و پرولتارياى واقعى در چين، به عنوان
حاصل بازار كار نوظهور ملى در حال شكلگيرى است كه طبقه كارگر بريتانيا در سدههاى
هيجدهم و نوزدهم و طبقه كارگر آمريكا پيش از عصر «نيو ديل»[1]
را در اذهان زنده مىكند.
الگوى
تخصيص كار بازارگرا، به ويژه نوع ابتدايى آن كه توسط كارفرمايان بخش خصوصى چين
اعمال مىشود، موجب شكلگيرى گروهى از كارگران شده كه عملا در قالب گروه، به تعارض
با كارفرمايان خود برمىخيزند و رودروروى آنان مىايستند. اين طبقه مستقل كارگرى،
در خارج از حيطه كنترل مستقيم حزب كمونيست چين در حال شكلگيرى است و از آنجايى كه
به رغم آنان، حزب حاكم كمونيست، بيشتر به كارفرمايان شباهت دارد تا كاركنان، حزب
كمونيست جذابيت ايدئولوژيكى خود را در نظر آنان از دست داده است. شايد به زودى
شاهد تكامل يك نهضت واقعى كارگرى باشيم كه عملا به رشد و گسترش اتحاديههاى صنفى
اصيل در چين منجر شود. عواقب اين روند در كل فرايند نوينسازى چين نقش حياتى دارد؛
چرا كه نه تنها سبب پيشرفت و شكوفايى نهاد بازار مىشود، بلكه موجبات جداسازى و
تفكيك دولت از نهادهاى اجتماعى را نيز فراهم مىآورد. اين امر كه آيا حزب كمونيست
چين خواهد توانست همچون زمان به قدرت رسيدن در 1949، نيروى سياسى اين طبقه
پرولتارياى جديد را در قبضه خود درآورد همان چيزى است كه سرنوشت تاريخ حزب كمونيست
چين را در آينده رقم خواهد زد. بيشتر مبلغان و مقامات رسمى حزب كمونيست تا آماده
كردن خود براى رودرويى با اين شرايط توسعهاى جديد راه درازى در پيش دارند؛ زيرا
آنها هم تفاوت نهادى ميان اين طبقه كارگرى جديدى و «طبقه كارگرى» عصر حاكميت الگوى
آمرانه دولتى را درك نكردهاند و هم مايلند چنين وانمود كنند كه حزب كمونيست قادر
خواهد بود چنين وضعيتى را در صورت بروز به نحوى كنترل كند. در اين ميان فقط گذر