نوعى از اعتبار و ارزش آنها
مىكاست، اما از آنجا كه بسيارى از اين مآخذ، به دليل داشتن اطلاعات منحصربهفرد،
تنها منبع پژوهش در برخى از عرصهها و زمينهها بودند، همچنان به عنوان مآخذى مهم
شناخته مىشدند.
اكنون
با نگاهى به آثار مكتوب دنياى اسلام، مىتوان گفت، از همان قرن چهارم، كار ارجاع
به منابع، آغاز شده و در قرن ششم به مقدار زيادى كار جدىتر شده است. يك نمونه از
آثار قرن چهارم، كتاب تاريخ قم (تأليف 379) است كه مطالبى از كتاب التبيان يا
البنيان برقى و آثار ديگران نقل كرده و نام كتابها را نيز آورده است.[1]
در
دورههايى كه هنوز ياد از نام كتاب چندان رايج نبود، در بسيارى از اوقات نام مؤلف
برده مىشد. حدس آن است كه براى نمونه ابو الحسن اشعرى در نيمه نخست قرن چهارم،
اقوالى را كه از فرقههاى مختلف و اشخاص دانشمند ياد مىكند، از آثار آنها برگرفته
اما مآخذ آنها را به دست نداده است. البته در برخى از موارد، ياد از قائل يك سخن
نيز در كار مواردپژوهى راهگشاست، زيرا ما با كتابهاى مفقود شده نويسندگانى
مواجهايم كه مطالبى از آثار آنان، بدون ياد از نام كتابهايشان، در مآخذ بعدى
آمده است. اين بخش را نيز بايد مغتنم شمرد.
ياد
از منابع و مآخذ، جداى از آن كه نزد برخى يك سنت علمى مقبول بود، در مواردى صورت
مىگرفت كه مؤلف نياز به اثبات مطالبى داشت كه طرف مقابل، بدون ارجاع، نمىتوانست
آن را بپذيرد. براى نمونه، مؤلفان شيعه، به دليل آنكه در مقام احتجاج بر اهل سنت
بودند، ياد از مصادر خود را ضرورى مىدانستند. نمونه آن ابن شهرآشوب (م 588) است
كه در كتاب المناقب خود، اسامى بسيارى از مآخذ خود را
[1] . درباره موارد اين كتاب بنگريد: مدرسى طباطبايى،
حسين، كتابشناسى آثار مربوط به قم، ص 18( قم، 1353)