اگر
گفتيم كه در فطرت انسان، خداجويى و خداپرستى نهادينه شده و تكامل و ترقّى او در
ارتباط با او و پرستش اوست و استعداد بىنظير او بدون عشق به آفريدگار به فعليت
نمىرسد، موضوع حقوق او رنگ تازهاى پيدا ميكند.
سايه طوبى و دلجويى حور و لب حوض
بهواى سر كوى تو برفت از يادم
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
ديدگاه
تقريبا نصف بشر، درباره انسان بهمينگونه است و لذا لازم است حقوق انسان در همين
راستاى فطرى او پىريزى شود تا از خالق خود و اهداف زندگانى ابدى خود در جهان ديگر
بدور نماند.
بعبارت
ديگر ما انسان چندبعدى را- كه واقعيت دارد- بايد درست مطالعه كنيم و از مطالعه
ناقص و گمراهكننده تكبعدىهاى هندوئيزم تصوف، ماركسيزم و ... شديدا خوددارى كنيم
و سپس از حقوق حقّه او صحبت نماييم تا حقوق پايه عقلى پيدا كند و به واقعيت برسد.