هلاكت قوم صالح چگونه بود؟ عرض
كرد يا محمد! صالح به عمر 16 سالگى به سوى قوم خود مبعوث شد، و در بين آنان تا سن
120 سالگى درنگ كرد و قوم او دعوت او را اجابت نكردند، و آنان هفتاد بت داشتند كه
آنها را مىپرستيدند، وقتى صالح چنين ديد به آنان گفت من در 16 سالگى به سوى شما
مبعوث شدم و فعلا به 120 سالگى رسيدهام. اينك بر شما دو موضوع را عرضه مىدارم.
اگر مىخواهيد از من سؤال كنيد تا از خدا خود (آنرا) سؤال كنم و سؤال شما را اجابت
كند، و اگر من بخواهم از معبودهاى شما سؤال كنم اگر به آنچه كه مىپرسم اجابت
كنند، از ميان شما بيرون مىروم، زيرا من از شما نفرت دارم و شما از من.
ثمود
گفتند انصاف دادى اى صالح، روزى را وعده دادند كه در آن جمع شوند، آنان با بتهاى
خود در بيرون شهر خود بيرون شدند، پس از خوردن غذاهايشان، صالح را طلبيدند. به او
گفتند سؤال كن، صالح اسم بت بزرگ را پرسيد و او را به اسمش خواند (ولى) آن بت جواب
نداد، صالح گفت او را چه شده است كه جواب نمىدهد؟ گفتند غير او (از بتها) را
بخوان. صالح همه بتها را به اسمشان خواند. يكى هم از آنان جواب او را نداد.
صالح
گفت: اى قوم، من همه را خواندم و جواب ندادند، از من بپرسيد تا پيش معبود خود دعا
كنم كه همين ساعت اجابت شما نمايد، ثمود نزد بتها رفتند و به آنها گفتند شما را
چه شده است كه صالح را جواب نمىدهيد؟ جوابى ندادند. به صالح گفتند از ما دور شو!
ما و بتهاى ما را كمى تنها بگذارد. سپس فرشها و ظرفها را دور انداختند و خود را
بر