responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 72

اين بود كه بوى خطاب رسيد كه اى يعقوب ياد دارى كه روزى سايلى در سراى تو آمد و طلب چيزى كرده بوى ندادى و من از همه خلق پيغمبران را دوست‌تر دارم چون اين صورت از تو سانح شد من تو را باين بليت ممتحن ساختم و چون سبب اين ابتلاء منع طعام بوده بسايل طعامى وافى سرانجام نما و همه فقراى بلد را بطلب تا آن را بخورند و ببركت اين فراق تو بوصال مبدل گردد پس يعقوب طعامى مهيا كرد و بفرمود تا منادى در شهر ندا كرد كه هر درويشى كه هست امروز بايد كه بخانه يعقوب آيد پس همه حاضر شدند و طعام بخوردند حقتعالى از او كشف اين محنت كرد (و از وهب بن منبه روايتست) كه در وقتى كه يوسف در زندان بود جبرئيل نزد وى آمد و گفت ايها الصديق مرا ميشناسى گفت نه الا آنست كه روى نيكو دارى و از تو بوى خوش ميشنوم گفت من روح الامينم و رسول رب العالمين پس گفت اى يوسف در اينكه حق تعالى خانها را بمردان صالح مطهر گرداند و هر آن زمين كه شما در آنجا باشيد بهترين زمينها باشد و حق تعالى اين زندان و پيرامن او را پاك كرده بجهت نزول تو در آن ايستيد پاكيزگان و ذريه صالحان و مخلصان يوسف گفت اى جبرئيل چگونه است كه مرا صديق ميخوانى و از جمله پاكان و مخلصان ميشمارى و حال آنكه من در جاى گناه‌كاران گرفتارم و بقهر قهاريه در زندان گفت چون تو مخالفت هواى نفس كردى و فرمان نبردى كسى را كه تو را بمعصيت خوانده و بجهت اين تو را در زمره صديقان نوشتند و از جمله مخلصان شمردند و درجه پدرانت بتو ارزانى داشتند گفت اى روح الامين خبر از يعقوب چه دارى گفت خدا او را صبر داده است بر مفارقت تو و او را مبتلا ساخته است بحزن و اندوه تو گفت اى جبرئيل حزن او چه مقدار است گفت هفتاد برابر مادرى كه فرزند عزيزش بميرد گفت اى جبرئيل اجر او چه باشد گفت مزد صد شهيد گفت مرا با او ملاقات خواهد بود گفت آرى يوسف گفت پس از اين باك ندارم و از بند و زندان و ساير بلايا كه بمن رسيده و ميرسد انديشه نميكنم و چون پدر و پسر بر مصائب و شدايد تسليم شدند و سپر صبر در سر كشيدند از اينجهت محن ايشان بآخر رسيده و بشاد كامى مبدل گشت و بعضى گفته‌اند كه يعقوب از خواب يوسف دانسته بود كه آخر بيكديگر رسند و واقعه او بفعل آيد و گويند كه روزى ملك الموت بديدن وى آمده بود يعقوب (ع) سوگند باو داد كه روح يوسف را قبض كرده گفت‌

لا و اللَّه و هو فى الاحياء

نه بخدا بلكه او از جمله زندگانست يعقوب بدان اميدوار شد و انتظار ملاقات ميكشيد و در اخبار آمده در روزى گرگى بيامد و بر يعقوب پيغمبر سلام كرد گفت تو آن نه كه ميوه دل من و راحت جان و روشنايى چشم مرا بخوردى گفت (لا و اللَّه) گوشت پيغمبران و فرزندان ايشان بر ما حرام است يعقوب بحياة يوسف اميدوار شد و گفت‌ يا بَنِيَّ اذْهَبُوا

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 72
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست