responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 320

و گفت مرا بر تو حقيست گفتم چيست مرد گفت من آن مزدورم كه مزد خود را پيش تو بگذاشتم من در او نگريستم وى را بشناختم دست وى گرفتم و بصحرا بردم و گفتم اين گله گاو خاصه تست و كسى ديگر را در آن حقى نيست گفت اى مرد بر من استهزا ميكنى گفتم سبحان اللَّه اين حق تست و قصه با وى باز گفتم پس همه را بوى تسليم كردم بار خدايا اگر ميدانى كه من اينكار را براى رضاى تو كردم و هيچ غرضى ديگر از آن نداشتم ما را از اين خلاصى بخش در حال سنگ گشاده شد و ثلثى از آن جدا شد ديگرى گفت خداوندا سال قحطى بود زنى با جمال نزد من آمد كه گندم خرد گفتم مراد من حاصل كن تا گندم بتو دهم و اگر نه باز گرد وى ابا كرد و برگشت پس جهت گرسنگى بيتاب شده باز بيامد و گندم طلبيد من همان بزن گفتم وى در اين نوبة نيز ابا كرد و برگشت و بار سوم از غايت اضطرار و عجز نزد من آمد و گندم طلبيد و گفت اى مرد بر من و عيالان من رحم كن كه همه هلاك ميشويم من همان سخن را باز گفتم اين نوبت نيز امتناع كرد بار چهارم چون عنان اقتدار از دست برفت راضى شد من او را بخانه بردم و خواستم كه با او مقاربت كنم لرزه بر وى افتاد و گفتم چه حال دارى گفت از خدا ميترسم من با خود گفتم اى نفس ظالم او در حال ضرورت از خدا ترسد و تو با وجود چندين نعمت انديشه عذاب او نميكنى پس از پيش او برخواستم و زياده از آنچه ميخواست باو دادم و او را رها كردم بار خدايا اگر اينكار محض قربت و رضاى تو كردم ما را از اين تنگنا گشادگى بخش فى الحال ثلث ديگر از سنگ جدا شد و غار روشن گشت مرد سيم گفت بار خدايا مرا مادر و پدرى پير بود و من صاحب گوسفند بودم نماز شام قدرى شير نزد ايشان آورده ايشان خفته بودند مرا دل نداد كه ايشان را بيدار كنم بر بالين ايشان بنشستم و گوسفندان را ضايع بگذاشتم دلم بايشان مشغول بود و با آنكه بسيار خايف بودم از تلف گوسفندان از بالين سر ايشان بر نخواستم و ظرف شير از دست ننهادم تا كه صبح طلوع كرد و ايشان بيدار شدند و من آن شير را بايشان خورانيدم بار خدايا اگر اين كار براى رضاى تو كردم و بان رضاى تو جستم ما را از اين گرفتارى نجاتى ده سنگ بتمامى زايل شد و ايشان از غار بيرون آمدند و قصه اصحاب الكهف بروايت محمد بن اسحاق و غيره از ارباب تفاسير و تواريخ چنان است كه اهل انجيل كه ترسايانند تعدى و طغيان آغاز كرده از حدود و احكام انجيل قدم بيرون نهادند تا آنكه فواحش در ميان ايشان بسيار شد و بت پرستيدن آغاز كردند و براى طواغيت قربانى ميكردند و در ميان ايشان جمعى بودند كه بر دين عيسى بودند در زهد و عبادت ميكوشيدند و ايشان را پادشاهى بود نام او طغيانوس بت‌پرست بود و بسيار طاغى و جبار و ستمكار و مردمان را از دين عيسى (ع) منع كردى و هر كه را ديدى كه بر دين عيسى سلوك ميكند ميكشت و بجهت تسخير ممالك در جميع شهرها ميگشت و ايشان را ميكشت تا آنكه بشهر افسوس رسيد كه اصحاب كهف در آن بودند و در آنجا مذبحى بنا كرد براى بتان كه معبود او بودند و اهل شهر را تكليف بپرستش ايشان كرد هر كه سخن او ميشنيد خلاصى‌

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 320
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست