responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 14

اى قرة العين من زمانى مرا در كنار گير و ساعتى در بغل من قرار گير

الليل حبلى‌

كه داند كه فردا بر سر ما چه نوشته‌اند

نگاه دار زمانى زمام كشتى وصل‌

كه بحر حادثها را كناره پيدا نيست‌

اى يوسف تو را چهار وصيت ميكنم اين وصيتها را بشنو و نصب العين خاطر خود دار اول‌

(يا بنى لا تنس اللَّه بكل حال)

اى فرزند دلبند خدا را بهيچ حال فراموش مكن و در هر كار كه باشى ذكر آفريدگار خود از زبان و دل خويش دور مدار كه هيچ قرينى در سفر و هم‌نشينى در حضر برابر ذكر و شكر او نيست دوم‌

(اذا وقعت فى بلية فاستعن باللَّه)

اگر ببلايى درمانى يارى هم از فضل خدا جوى كه هر كه سر رشته تدبير از دست بدهد اگر چنگ در حبل متين كرم او نزند زود از پاى در آيد سيم‌

اكثر من قول حسبى اللَّه و نعم الوكيل‌

اينكلمه بسيار گوى كه چون جدت خليل را در آتش انداختند اين كلمه گفت ضرر و شرر نمروديان از او مندفع شد و دود آن آتش بر چهره عصمتش نرسيد وصيت آخرين‌

يا بني لا تنسانى فانى لا انساك‌

اى پسر مرا فراموش مكن كه من تو را فراموش نخواهم كرد تا سيل خون جگر خانه دل را خراب نسازد و ساكن غمكده سينه‌ام سوداى وصال تو خواهد بود و تا دست محنت بكلابه اندوه لوح ديده نشويد نقش اوراق پرده‌هاى چشم خيال جمال تو خواهد بود آورده‌اند كه يوسف را خواهرى بود دينا نام در آن ساعت كه برادران و پدر ميرفتند وى خفته بود ناگاه در خواب ديد كه ده گرگ يوسف را از كنار پدر در ربودند از بيم واقعه از خواب برجست پرسيد كه يوسف كجا است گفتند با برادران بصحرا رفت گفت پدر اجازه فرمود گفتند آرى دختر گفت آه زمانه بى‌وفا و روزگار پر جفا ما را بمفارقت يوسف گرفتار ساخت و دود مهاجرت او از دل ما بر آورد پس بتعجيل تمام روى به دروازه نهاد تا بزير درخت شجرة الوداع رسيد پدر را ديد كه با يوسف در سخن است بيامد و در پاى يوسف افتاد و مقنعه از سر برگرفته در گردن افكند و گفت اى برادر با جان برابر چنان انگار كن كه من يكى از كنيزان توام مرا با خود ببر تا هر كجا كه نزول كنى من خاك آن زمين را بمژگان برويم و چون آب‌نوشى بر پاى خواسته هر دو دست زير جام دارم و اگر طعام بايد پخت من هيزم جمع كنم اى خورشيد فلك خوبى و اى گوهر صدف يعقوبى اگر البته مرا نخواهى برد زنهار بزودى برگرد تا دل اين عاجز بيچاره را بدرد فراق سياه نسازى و جگر اين ضعيفه را به آتش هجران نسوزى يوسف از سخنان خواهر بگريه در آمد القصه يوسف از جانبى ميگريست و يعقوب از طرفى اشك مى‌ريخت و دينا از يك گوشه ميناليد و ميزاريد و در آن محل درهاى آسمان‌ها را گشوده بودند و حور العين ايستاده در خروش آمده و روحانيان در جوش آمده و زبان حكم ازلى ميگفت اى يعقوب تو از مفارقت يك شبه ميزارى و از فراق چهل ساله خبر ندارى پس يعقوب يوسف را در بر گرفت و گريه‌كنان آغاز وداع كرد

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 14
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست