responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 11

بر وجه تسويف ميگويد كه امروز گناه كنيد و فردا توبه و ايشان را غافل ميسازد از آنكه عذر فردا را عمر فردا ميبايد و بر عمر اعتماد نيست و نميتواند بود كه مراد ضلالت باشد در دين زيرا كه باجماع برادران يوسف مسلمان بودند و بر دين اسلام مردند

و از حسن نقل است كه وقعت منهم صغيرة يعنى صغيره از ايشان صادر شد و بعد از آن نادم شده مغفور شدند قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ‌ گفت گوينده از ايشان يعنى يهودا كه در رأى احسن از ايشان بود و گويند كه روبيل بود و بروايت على بن ابراهيم لاوى بود و گفت‌ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ‌ مكشيد يوسف را كه قتل بى‌گناهان گناهى عظيم است‌ وَ أَلْقُوهُ‌ و بيفكنيد او را فِي غَيابَتِ الْجُبِ‌ در قعر چاه و تسميه قعر چاه بغيابت بجهة غيبوبة آنست از عين ناظر يعنى او را در تك چاه اندازيد يَلْتَقِطْهُ‌ تا فرا گيرند او را بَعْضُ السَّيَّارَةِ بعضى راه گذريان كه بدانجا رسند او را بيرون آورند و بناحيه ديگرش برند و شما از او برهيد يعنى چون غرض شما نابودن او است تدبير او بر اين وجه كنيد إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ‌ اگر هستيد شما كنندگان بمشورت من پس همه بر اين امر متفق شدند و در اين چاه خلاف كرده‌اند قتاده گفته كه آن چاه بيت المقدس است و بروايت وهب در زمين اردنست و بروايت كعب ميان مدين و مصر و نزد مقاتل بر سر سه فرسخى واقع است از منزل يعقوب ابو حمزه ثمالى روايت كرده از امام زين العابدين (ع) كه عادت يعقوب چنان بود كه هر روز گوسفندى ميكشت و از آن تصدق ميفرمود و خود و عيال خود نيز از آن مى‌خوردند اتفاقا شب جمعه سائلى مؤمن صوام بر در خانه او گذر كرد و آواز داد و طعامى خواست اهل يعقوب آواز او را شنيدند باو تصدق نكردند با آنكه زيادتى طعام نزد ايشان بود و چون آواز آن مايوس شد كلمه استرجاع بر زبان راند و بجهة گرسنگى و بى‌چيزى بگريست و وظايف حمد الهى بتقديم رسانيد و بر آن شكيبايى ورزيد و روز ديگر بروزه رفت و حقتعالى بجهة اين وى را بمفارقت يوسف مبتلا گردانيد و باو وحى فرمود كه مستعد بلاى من باش و بقضاى من راضى شو و بر مصائب من صابر شو و در همان شب يوسف واقعه مذكوره را بديد القصه برادران يوسف نزد پدر آمده گفتند و بر وجه حيله و مكر و فريب باين كلمات مترنم شدند كه فصل بهار رسيده بود و سبزها از زمين دميده و روئيده‌

سنبل سرنافه باز كرده‌

كل دست بدو دراز كرده‌

سيرابى سبزهاى نوخيز

از لؤلؤ تر زمرد انگيز

چه شود كه يوسف را با ما بصحرا بفرستى تا روزى بتفرج و تماشا بگذراند يعقوب فرمود كه اى فرزندان من بى‌بهار رخسار يوسف چون بلبل خزان ديده خواهم بود روا مداريد كه شما در گلزار باشيد و من بخوار هجران گرفتار باشم فرزندان‌

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 11
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست