اگر اقرار كنى كه من با اين زنْ نزديكى كردهام، هيچ نگران نباشيد، هيچ كس هيچ حرفى به شما نمىزند.
ببينيد! اينها طِبق گفته خودشان از خشونت متنفرند. بنا بر اين، مجازات اعدام و حد زدن درست نيست و احكام اسلام را هم قبول ندارند؛ زيرا مىگويند خشن است.
سؤال ما از آنها اين است كه شما كه كشتنِ يك جنايتكار را نمىتوانيد تحمل كنيد و مىگوييد: اين كار خشونت است، چگونه نسلكشىِ انسانها و آتش زدن و ويرانى و در به درى و زنده به گور كردنِ انسانهاى بىگناه مانند سياهپوستها و سرخپوستهاى آمريكا را تحمل مىكنيد؟ چه بلايى بر سرِ سرخپوستها آورديد كه نسلشان از روى زمين قطع شده است؟ از آن جمعيتِ عظيم سرخپوستهاى آمريكا كه مالكان اصلىِ آمريكا هستند، اكنون چند نفر باقى ماندهاند؟!
غربىها به چه دليلى، كشورهاى ضعيف جهان سوم را استثمار مىكنند و همه بلاها را بر سرِ آنها مىآورند؟ آنها براى اين جنايتِ بزرگ، چه دليلى جز ضعف كشورهاى جهان سوم و قدرتمند بودنِ خود، دارند؟
آيا با وجود اينكه مرتكب چنين جنايتهاى وحشيانهاى مىشوند، باز مىگويند خشونتْ خوب نيست!
چگونه نسلكُشىِ مسلمانان در بوسنى و هرزگوين و كشتار وحشيانه و بىرحمانه مسلمانان فلسطينى توسط صهيونيستها را مىبينيد و برايتان قابل تحمل است و آن را محكوم نمىكنيد، اما مىگوييد: حد زدن و مجازات اعدام، درست نيست زيرا اين كارها خشونت و آدمكشى و جنايت است! چه نامى جز سرگردانى و اضطرابِ فكرى و عقيدتى بر اين تضاد فكرىِ شما مىتوان نهاد؟
اين تضاد فكرى در انديشه غربىها از كجا پديدار شده است؟ چرا آنها تضادى به اين روشنى را درك نمىكنند؟ مگر آنها آدم نيستند؟ چرا اگر ما يك جنايتكار يا يك جاسوس يا يك مرتد را اعدام كنيم، عملِ ما خشن محسوب مىشود و ما محكوم هستيم؛ اما آنها حتى اگر يك نسل را هم از بين ببرند، محكوم نيستند؟ آيا اين تضاد و اين برخوردهاى دوگانه براى مردم خودشان قابل تحمل است؟ البته براى برخى از آنها قابل تحمل است و براى برخى از آنها هم قابل تحمل نيست و اعتراض مىكنند.
آيا اين تضاد و دوگانگى فكرى، جز ناشى از آن است كه آنها از به قولِ خودشان «بنيادگرايى» و به قول ما، «هدايت» و «ارشاد خداوند»، سَر باز مىزنند و پرهيز مىكنند؟
آنها به ما مىگويند كه شما مذهبى، تابع قوانين آسمانى و بنيادگرا هستيد. ما اين عناوين را مىپذيريم؛ اما هرگز قبول نمىكنيم كه ما نيز مانند آنها زورمدار هستيم.
غربىها آشكارا زورمدار هستند و به وضوح اين مطلب را ادعا مىكنند و به همه مردم مىگويند. به عنوان نمونه، در اين نظم نوين جهانى كه سوغاتِ آمريكا است، دنيا بايد رهبرىِ آمريكا را بپذيرد و همه بايد بپذيرند كه آمريكايىها انسانهاى نمونه، الگو و برتر هستند. اروپا اين مطلب را پذيرفته است، ديگران هم پذيرفتهاند.
اما ما چرا قبول كنيم؟ مگر آمريكا چه ويژگىاى دارد كه بايد رهبر دنيا شود؟
آيا آمريكا از نظر اخلاقى بسيار برجسته است؟ يا اينكه بسيار طرفدار عدالت و عدالت پرور است؟ و يا اينكه خيلى به مردمِ دنيا كمك مىكند؟!
تنها برجستگىِ آمريكا اين است كه قدرتمند است و به بمبهاى اتمىِ خود مىنازد. آمريكا مىگويد: اگر سيطره مرا نپذيريد، شما را همانند عراق و سومالى و جاهاى ديگر مورد تهاجم قرار مىدهم.