بسيار شايسته است كه ما همين سيره را الگوى خود قرار دهيم.
اينها مطالبى بود كه قصد داشتم در خطبه اول، عرض كنم. اكنون به اصل خطبه مىپردازيم.
موضوع خطبه اولِ من، بررسىِ تكليف ما در سالى است كه اكنون در پيشِ رو داريم.
در اين مقطع زمانى، آيا رسالت و تكاليفى بر دوشِ ما قرار دارد يا ندارد؟ اگر تكليفى بر عهده ماست، آن تكليف چيست؟
در سالهاى گذشته، از آغاز انقلاب تا كنون، ما احساس وظيفه كرديم و تلاشهايى انجام داديم. انشاءاللّه نتايجى هم گرفتهايم.
اكنون كه در آستانه سال نو قرار داريم، مىخواهيم تكليف خود را در اين سال بررسى كنيم.
انسان تا هنگامى كه زنده است، مكلّف و مسئول است. بنا بر اين در سال جارى نيز ما تكاليف و مسئوليتهايى داريم.
ممكن است كسى فكر كند كه ما از ابتداى انقلاب تا كنون، تلاشهاى زيادى نمودهايم.
در مبارزات مختلف و در جبهههاى جنگ شركت كردهايم. كمكهاى مالى كردهايم.
شهداى عزيزى به انقلاب تقديم كردهايم.
بنا بر اين، مسئوليتهاى خود را انجام دادهايم و اينك نوبتِ ديگران است كه بار مسئوليتها را بر عهده بگيرند.
اين طرز فكر، اشتباه است. مردى به نام عبد العزيز از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه ايشان فرمودند: الا اخْبِرُكَ بِالْاسْلامِ اصْلِهِ وَ فَرْعِهِ وَ ذِرْوَةِ سَنامِهِ؟[1] آيا مى خواهيد اصل و فرع و قلّه و حدّ اعلاى اسلام را برايتان بيان كنم؟
يعنى همچنان كه يك مسلمانْ موظف است نماز بخواند و زكات بدهد، به همين شكلْ موظف است كه روزه بگيرد و جهاد كند. در مورد نماز و زكات، ما نمىگوييم كه تكليف شرعىمان محدوده زمانىِ معيّنى دارد و مثلًا ما تا كنون پنجاه سال است كه نماز مىخوانيم و از اين پس نوبتِ ديگران است. به همين ترتيب، رسالت جهاد و مبارزه نيز دوره زمانىِ خاصّى ندارد و در يك زمان معيّن به پايان نمىرسد. انسان تا هنگامى كه زنده است بايد در راه خدا تلاش و جهاد نمايد.
در اينجا يك نكته بسيار ظريف وجود دارد و آن اين است كه انسان از بسيارى از پديدهها مىتواند دو برداشت و تأثيرِ متفاوت داشته باشد. به عنوان مثال، از قرآن مىتوان دو برداشتِ كاملًا متضاد داشت.
خداوند سبحان مى فرمايد:
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»[2]
قرآن شريف، رحمت، نور، بيان، هدايت و كلام خدا است؛ اما در اثر نوع برخورد ستمگران با قرآن، قرآن براى آنان سببِ زيان و خسران و گاه تباهى و سقوط مىشود.
پديدههاى اجتماعى مانند جنگ نيز همين گونهاند و با توجه به برداشتهاى مختلفِ انسان، مىتوانند آثار متفاوتى بر روى انسان بگذارند.
به عنوان مثال، جنگ گاه منجر به پيروزى و گاه منجر به شكست مىشود. گاه سببِ خير گاه سببِ شر مىشود.
هنگامى كه ملتى در يك جنگ، شكست مى خورَد، اگر اين شكست موجبِ عبرتآموزى، شناخت نقاط ضعف، وحدت اجتماعى و تلاش براى برطرف كردن كمبودها
[1]- ر. ك: مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، ج 69، ص 392، باب 38، روايت 3.