خود، خوب و بد را درك مىكنند؟ پس چرا در طول تاريخِ فرهنگِ انسان، اين همه نزاع بر سرِ تشخيص معناى حُسن و قُبح، صورت گرفته است؟
يكى از اختلافات بسيار مهمّ دو مذهب اشعرى و معتزلى، اين است كه آيا حُسن و قُبح، عقلى است يا غير عقلى؟ آيا ذاتى است يا غير ذاتى؟ منشأ حُسن و قُبح چيست؟ يا به تعبير ديگر: چه كسى خوب را خوب و بد را بد كرده است؟
من يكى از نظرياتى را كه در پاسخ به اين سؤال مطرح است، انتخاب مىكنم و چند دقيقه پيرامون آن برايتان صحبت مىكنم.
مىگويند: حَسَنْ عبارت از هر عملى است كه موافقِ طبعِ انسان باشد و قبيحْ هر عملى است كه طبعِ انسان از آنْ نفرت داشته باشد؛ اما طبع انسانهاى مختلف با يكديگر تفاوت دارد. طبعِ چه كسى ملاك است.
به دليلِ مواجه شدن با اين مشكل، اكثر فلاسفه گفتهاند كه حُسن و قُبح، از مفاهيم نسبى هستند.
ممكن است يك عمل نسبت به يك طبع، حَسَن باشد و نسبت به طبع ديگرى، قبيح باشد.
عالَم هستى از اجزاى بسيار زيادى ساخته شده است. از ذراتِ تشكيل دهنده مولكول تا كهكشانها، زمين، آسمان، جنگل، دشت، دريا و آفتاب، همگى اجزاى عالَمِ هستى هستند.
آيا اجزاى مختلفِ عالَم با يكديگر ارتباط دارند يا خير؟ هنگامى كه ما با نظرِ ساده و غير علمىِ خود به جهان هستى نگاه مىكنيم، گمان مىكنيم كه برخى از اجزاى آن با يكديگر ارتباط دارند؛ اما برخى از اجزاى ديگرِ آن يا با يكديگر ارتباط ندارند و يا اينكه ما ارتباط بين آنها را درك نمىكنيم.
به عنوان مثال، اورانوس يا نپتون، چه ربطى به درختى كه در جيرفت روييده است، دارند؟ سياره مريخ چه ربطى به آن ماهىِ كوچولويى كه در دريا شنا مىكند، دارد؟
در اين دو مثالى كه خدمتتان عرض كردم، بنده هر چه فكر مىكنم، هيچ ارتباطى بين اجزاى مورد نظرِ عالَم هستى نمىيابم. به همين دليل، ما جهان را مجموعهاى از اجزاى مختلف مىدانيم كه اين اجزا گاه با يكديگر ارتباط دارند و گاه با يكديگر ارتباط ندارند.
از ديدگاه فلسفى و دقتِ علمى، اين عالَم، عالَمِ واحد است. اجزاى مختلفِ اين عالَم با يكديگر وحدتِ شخصى دارند، نه وحدتِ نوعى.
همان طور كه من يك واحدم و همان طور كه درخت و ساختمان نيز هر كدام يك واحدند، عالَم نيز وحدتِ شخصى دارد.
تمام اجزاى عالَم از ذرات مولكولى تا كهكشانهاى عظيم، همگىِ اجزاى اين پيكر واحد شخصى و مرتبط به هم هستند.
همان گونه كه موى سرِ من با ناخن پاىِ من رابطه دارد، كهكشانها نيز با ذرات مولكولى ارتباط دارند؛ چون همه اجزاى عالَم هستى با يكديگر ارتباط دارند. اين عالَم، يك طبع و يك طبيعت دارد.
مبدأ پيدايش اين عالَم، هيولاى اوليه[1] و قوّه صِرف است و هيچ فعليت ندارد. اين عالَم به سوى يك هدفْ حركت مىكند و آن هدف، تكامل است.
اين عالَم از عدم يا به تعبير ديگر از هيولاى اوليه يا قوه صِرف، آغاز گشته و در حالى كه همه اجزاى آن با هم مرتبط هستند، به سوى كمالْ حركت مىكند. بنا بر اين عالَمِ هستى ايستا و ساكن نيست بلكه متحرك و پويا است. به تعبير قرآن شريف: