باز مىدارد (زيرا در چنين هنگام سزاوار نيست كه از كسى ياد كرده يا غمّ چيزى خورم، بلكه بايستى در صدد فضايلى كه موجب سعادت و نيكبختى است باشم) ولى چون اندوه من- نه اندوههاى مردم- بمن منحصر گرديد (هرگاه جز كار خود و هر اندوه جز اندوه خود را از ياد بردم) پس انديشهام مرا درست پنداشته از آرزو و خواهش نفس باز داشت، و حقيقت كار من (كوچ از دنيا) را آشكار ساخت، پس وادار نمود مرا به كوشش و تلاشى كه در آن بازيچه نيست، و براستى كه آميخته به دروغ نمىباشد (خلاصه چون ديدم دنيا بمن پشت كرده و بايستى آماده سفر آخرت شوم، هر انديشهاى جز انديشه كار خود را دور ساختم، ولى از آنجا كه) 3 ترا جزئى از خود يافتم (چون فرزند پارهاى از شخص است) بلكه تمام خود يافتم (چون جاى او گرفته نامش را باقى دارد) بطوريكه اگر چيزى بتو رو آورد مانند آنست كه بمن رو آورده است، و اگر مرگ ترا دريابد مانند آنست كه مرا دريافته (خلاصه انديشهام در كار تو مانند انديشه در كار خويش است) و در اندوه افكند مرا كار تو بطوريكه كار خودم مرا در اندوه مىافكند، پس (به اين جهت) اين نامه را براى تو نوشتم در حاليكه بآن پشت قوىّ كردم (وصيّت نامهاى كه اگر بآن عمل نمائى خاطرم آسوده باشد) اگر باقى باشم براى تو يا بميرم.