گفتوگو پرداخت و عقاید هر دسته را با دلیل محکم ابطال کرد. تاریکی شب فرا رسید، پرده سیاه شب نشانههای هستی را پنهان ساخت، ستاره شفاف «زهره» از گوشه افق نمایان گشت. ابراهیم برای جلب قلبهای زهرهپرستان با آنان همآهنگ شد و در ظاهر از روش آنان پیروی کرد. گفت: این پروردگار من است، وقتی غروب کرد و در گوشهای پنهان گشت، گفت: من خدایی را که غروب دارد دوست نمیدارم و از این منطق شیوا، عقیده زهرهپرستان را مردود شناخت و بیمایگی آن را آفتابی ساخت. در مرحله بعد، دیدگان وی به قرص نورانی ماه افتاد که درخشندگی و زیبایی آن، دلها را مجذوب خود کرده بود. وی برای جلب قلبهای ماهپرستان، در ظاهر به معبود بودن آن اعتراف کرد، بعدا با پنجه محکم منطقی، این عقیده را نیز به باد انتقاد داد. اتفاقا دست توانای تقدیر آن را در افق ناپدید ساخت و نور و روشنایی خود را از دشت و صحرا برچید. ابراهیم با قیافه حقجویانه، بدون اینکه دلهای ماهپرستان را از خود برنجاند، گفت: پروردگار من، اگر مرا هدایت نکند، بیگمان از گمراهان خواهم بود، زیرا ماه نیز، مانند ستاره افول و غروب دارد و خود اسیر یک نظم خللناپذیر دیگری است. تاریکی شب سپری گردید، آفتاب سینه افق را شکافت و نور طلایی خود را بر دشت و دمن ریخت. آفتابپرستان، متوجه معبود خود گشتند. ابراهیم روی حفظ اصول مناظره، به ربوبیت آن اعتراف کرد، ولی غروب و افول خورشید محکومیت آن را در برابر نظم عمومی جهان هستی، مسلم ساخت و ابراهیم از معبود بودن خورشید صریحا تبری جست. آنگاه از هر سه گروه اعراض کرد و گفت: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ [1]؛ [1]. انعام (6) آیه 79.