این چه تقاضایی است که تو میکنی؟ این کار مصلحت نیست، زیرا با خروج او از طبقهبندی، سنّت طبقات مملکت بر هم میخورد و زیان آن بیش از ارزش این سیم و زری است که او میدهد. سپس فردوسی، از زبان انوشیروان به تشریح «فلسفه ماکیاولی» او میپردازد: چو بازرگان بچه گردد دبیرهنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما برنشیند، به تختدبیری ببایدش، پیروز بخت هنر یابد ار مردِ موزه فروشسپارد بدو چشم بینا و گوش بدست خردمند «مرد نژادنماند جز از حسرت و سرد باد ... بدین ترتیب، به فرمان «خسرو دادگر!» درمهای مرد کفشگر را پس میفرستند. «کفشگر بیچاره» افسرده خاطر میگردد و شبانگاه، دست تظلّم و زاری که عادت مظلومان است، از این همه ستم کاری و حقکشی، بر درگاه داور بیپناهان بلند میکند و زنگ عدل الهی را به صدا در میآورد. ... فرستاده برگشت و شد با درمدل کفشگر زان درم، پر ز غم شب آمد، غمی شد ز گفتار شاهخروش جرس خواست از بارگاه [1] با همه اینها، دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی انوشیروان، وی را عادل قلمداد نموده و به جامعه ایرانی تحمیل کرده است. ولی این شاه به اصطلاح عادل، نه تنها گره اساسی را در جامعه ایران آن روز نگشود، بلکه سبب شد بدبختیهای اجتماعی زیادی دامنگیر ایرانیان گردد. تنها در غائله مزدک هشتاد هزار و به قولی صد هزار ایرانی را زنده به گور کرد [2]، تا به خیال خود این فتنه را از ریشه برکند. غافل از اینکه این «فتنه» ریشه کن نگردید، زیرا اینگونه مجازاتها از بین بردن «معلول» است نه «علّت» و به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهکار است نه جرم. ریشه فتنه نابسامانی اجتماعی و اختلاف طبقاتی و احتکار ثروت و مقام، در دست طبقه خاص و [1]. مروج الذهب، ج 1، ص 263- 264. [2]. تاریخ اجتماعی ایران، ص 618.