گسترش یافت و صلیب عیسی که چیزی مقدستر از آن نزد مسیحیان نبود به «تیسفون» (مدائن) آورده شد و سلطان روم درخواست صلح کرد و سفیری برای بستن پیمان صلح به دربار ایران گسیل داشت و حدود ایران به حدود شاهنشاهی هخامنشی رسید. ولی روز دیگر بر اثر سوء تدبیر و غرور بیحد و خوشگذرانی زمامدار وقت، ایران در لب پرتگاه سقوط قرار گرفت. نقاط فتح شده یکی پس از دیگری از زیر نفوذ درآمده و سپاه دشمن تا قلب سرزمین ایران؛ یعنی «دستگرد» نزدیک «تیسفون» رسید و کار به جایی رسید که خسرو پرویز از بیم رومیان پا به فرار گذاشت. این عمل ننگین خشم ملت را برانگیخت و سرانجام او به دست فرزند خود «شیرویه» کشته شد. تحلیل گران تاریخ، علت عقبگرد قدرت ایران را معلول غرور و خودخواهی زمامدار وقت و تجمل طلبی و خوشگذرانی وی میدانند. اگر او پیام سفیر صلح را پذیرفته بود، شکوه ایران در پناه صلح محفوظ میماند. اگر نامه پیامبر در روحیه خسرو پرویز اثر خوبی نبخشید، تقصیر نامه و یا نامهرسان نبود، بلکه روحیات خاص و خودخواهی مفرط او مهلت نداد که درباره دعوت پیامبر چند دقیقه بیندیشد. هنوز مترجم نامه را به پایان نرسانیده بود که فریاد کشید و نامه را گرفت و پاره کرد. در آغاز سال هفتم هجرت، پیامبر [1] یکی از افسران ارشد خود، یعنی «عبد اللّه حذافه سهمی قرشی» را مأمور کرد که نامه وی را به دربار ایران ببرد و آن را به خسرو پرویز برساند، تا او را به آیین توحید دعوت کند. نامه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم این بود: به نام خداوند بخشنده مهربان از محمد، فرستاده خداوند به کسری بزرگ ایران. درود بر آن کس که حقیقت جوید و به خدا و پیامبر او ایمان آورد و گواهی دهد که جز او خدایی نیست و شریک و همتایی [1]. ابن سعد در الطبقات الکبری، ج 1، ص 285 تاریخ اعزام سفیران را محرم سال هفت هجرت میداند.